سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن
آیـت یــزدان آمــد


مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان
آمـد


تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد
بـهـر بـــام و دری


بـهـر نــابـودی اصــنـــام
شــتــابـان آمــد


مـسـلـمـیـن را بـده از قـول
خــــداونـــد نــویـــد


اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان
آمـد


خواست چون عرضه کند دین خدا را به
جهان


سـویـش از امـر خـدا مـعـجـز قـرآن
آمـد


ســاحـت دیـن خـدا زیـنـت و زیــور
بــگـــرفــت


بـهـر اسـلام مـبــیـن صـاحـب فرمان
آمد


طـــاق کـسـری بـشکست از پی تعظیم و
سجود


بـجـهـان چـون ثـمـر خـالـق سـبـحان
آمد


آنـکــه نــاخــوانــده کـتــابـــی و
نـدیـده اســتـــاد


عـقــل کـل فـخـر رسـل قـاطع برهان
آمد


گـــو بـه کـسـری کـه دگـر فخر و
مباهات مکن


آنـکـه دارد بـه شـهـان رتبه رجحان
آمد


گــو بـه بــت ســاز دغـل بــاز دگـر
بت متراش


آنــکـه بـت خـانـه کـند یکسره ویران
آمد


گــشـــت آتــشــکــده فــارس
بـیـکـبـاره خـموش


آب دریــاچـه قــم خــشــک بــدوران
آمـد


شــاد و خــرم شـد از ایـن عـید فرح
زا  دل ما


که جهان خرم از آن سرو خرامان آمد


آفـریـن گـــویــمـــت ای آمـــنـــه
بــنـــت وهـب


کـه تــو را اخــتــر تــابـنـده
بـدامان آمد


نـــازم آن رهــبـــر اسـلام کـه بـر
خـلـق جهان


دیــن پــایــنــده او افـضـل و شایان
آمد


شــب مــیـــلاد نــبــی گـفــت
«حیاتی» که ببین


از یــم طـبـع من امشب در غلطان آمد


شاعر؟؟؟


 


 


ربیع است و دل بر جمال تو شایق

نه بر لاله و ارغوان و شقایق

ربودی تحمل زمن گل ز بلبل

چو لیلی  زمجنون و عَذرا ز وامق

به بوی خوش گل شود مست بلبل

به بوی تو دیوانه بیچاره عاشق

نه چون خط نیکویت اندر ریاحین

نه چون سنبل مویت اندر حدایق

نه زیباست با قامتت شاخ طوبی

نه لایق به سرو قدت  نخل باسق

تویی دوحه بوستان معارف

تویی گلبن  گل  ستان حقایق

تویی عقل اقدم تویی روح عالم

محیط دوایر مدار مناطق

تویی منطق حق و فرمان مطلق

إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق

إمام الهدی صالح بعد صلح

دلیل الوری  صادق بعد صادق

حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد

کثیر الفواضل  عظیم السوابق

دلیل حقیقت لسان شریعت

اما طریقت  بکل الطرائق

ز منصور مخخذول چندان بلا دید

لقد کان  تنهدُّ منه الشواهق

سر اهل ایمان سرو پای عریان

بسی رفت در محفل آن منافق

نگویم ز گفت شنودش که بودش

کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق

چنان تلخ شد کامش از جور اعدا

که شد سم قاتل بر او شهد فایق


مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    فرخنده میلاد محمد آمد
    ختم پیمبران سرمد
    آمد

    مولد صادق آل محمد
    مقارن گشته با میلاد
    احمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    ز یمن مقدم رسول
    خاتم

    معطر آمده محیط عالم
    مولد صادق آل محمد
    مقارن گشت با میلاد
    احمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    عرش کبریا نوید آمده
    که مسلمین عید سعید
    آمده

    بدر منوری پدید آمده
    حامل قرآن مجید آمده
    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    ولادت ختم رسولان
    آمد

    محمد ان حبیب جآنان
    آمد

    به جسم پیروان او
    جان آمد

    بر حرمتش جهان
    گلستان آمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    به هفدهم ربیع دو
    ماه تابان

    ز تارک سپهر دین و
    ایمان

    برای دادن پیام
    جانان

    دمیده با سراج لطف
    یزدان

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا


    ************************


    بر شیعه ز حق رهبر لایق
    آمد


    تابنده ترین نور حقایق آمد


    از نسل محمد و علی و زهرا


    صادق پسر حضرت باقر آمد


    *******************


    امشب که صفا با دل و جان
    همراه است


    هنگام طلوع آفتاب و ماه
    است


    هم جشن ولادت امام صادق


    هم عید محمد ابن عبدالله
    است


    ******************


    گویم ز امام صادق این طرفه
    حدیث


    تا شیعه او به لوح دل
    بنگارد


    فرمود که بر شفاعت ما نرسد


    هر کس که نماز را سبک
    بشمارد


    ********************


    مذهب جعفری و ملت احمد
    دارم


    لله الحمد که این دولت
    سرمد دارم


    من زخود هیچ ندارم که بر
    آن فخر کنم


    هر چه دارم همه از آل محمد
    دارم


    **********************


    گل بپاشید که عید آمده است


    شیعیان عید سعید آمده است


    عشق در سینه چدید آمده است


    نور خلاق مجید آمده است


     


    ز عنایات خداوند غفور


    شهر یثرب شده در هاله نور


    باقر حلم پیمبر مسرور


    خانه اش به بود از وادی
    طور


     


    هفده ماه ربیع المولود


    نیر برج ولا چهره گشود


    غم ز دلهای محبان بریود


    وجد و شادی به دل ما افزود


     


    گلی از گلشن طاها بدمید


    که شمیمش به دل ما بوزید


    مذهب شیعه از او گشته پدید


    پرده جهل و ضلالت بدرید


     


    " ابوالفضل آسمانی "


    تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است

    چشمش بهار را به تماشا گذاشته است

    از بس که دست برده در آغوش آسمان

    پا بر فراز گنبد میان گذاشته است

    می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح

    خورشید را به سینه خود جا گذاشته است

    تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک

    یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است

    دستی لطیف ساغر سرشار عشق را

    در هفت سین سفره دنیا گذاشته است

    نوری(امین)نشسته به آغوش (آمنه)

    دریا قدرم به دیده دریا گذاشته است

    نوری که از تبلور رخسار او دمید

    خورشید را به خانه دلها گذاشته است


     


     


    ای حق نیافریده کسی را مثال تو

    خورشید جلوه ایست ز نور  جمال تو

    ای محرم حریم خداوند ذو الجلال

    ای عقل مانده  مات ز جاه و جلال
    تو


    هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم

    گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو

    ای برگزیده ای که تویی ختم انبیا

    وین افتخار داده به تو ذو الجلال تو

    امشب به وادی دل من شور محشر است

    سرد است ان دلی که ندارد خیال تو

    ای کعبه امید همه در نماز عشق

    محراب ماست ابروی هچون هلال تو

    دامان اهل بیت تو حبل المتین ماست 

    دست توسل من و دامان آل تو

    من کیستم غلام غلامان کوی تو

    ای کاش پا نهد به سر من بلال تو

    هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو

    یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو


    سید هاشم وفایی


     


     


    به روزی در جهان
    ظاهر دو شمس عالم آرا شد


    به فردوس برین
    رقصان شجر مانند حورا شد


    زِه ها زِه
    حَبّذا این روز، روز وجد کبری شد


    سحرگه معنی نور
    علی نور آشکارا شد


    چو خوش باشد دو
    مولودی کنم اعلام عالم را


    شدم از عشق هر
    یک زان دو سرور واله و مجنون


    دل آشفته ام
    باشد به حبّ هر یکی مرهون


    یکی کنزالله
    مکنون یکی سرالله مخزون


    دو فیروزی دو
    دلشادی بشارت می دهم اکنون


    ظهور صادق و عید
    محمد فخر عالم را


    پی تشریف میلاد
    نبی دانی که چون گردید


    سریر خسروان دهر
    آندم واژگون گردید


    ز رودِ خشک و بی
    آب سماوه نم برون گردید


    محمد چون ولادت
    یافت بت ها سرنگون گردید


    دو مولود درخشان
    کرد نورانی دو عالم را


    منور گشت از
    نورش تمام کوچه و برزن


    مصفا کرد گیتی
    را رخش چون صحنه گلشن


    تولایش به حفظ
    جان نکوتر باشد از جوشن


    جهان شد از قدوم
    صادق آل نبی(صلی الله علیه وآله) روشن


    به بام شادمانی
    ها بزن ای شیعه پرچم را


    مه برج امامت
    سرور ما نجل پیغمبر(صلی الله علیه وآله)


    دُرّ درج ولایت،
    یاور ما، حجّت داور


    بلی دریای رحمت،
    پرورد مانند این گوهر


    رئیس مذهب شیعه،
    پناه مسلمین یکسر


    ملک تبریک گوید
    بر فلک این جشن درهم را


    (قاضی زاهدی)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن
    آیـت یــزدان آمــد


    مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان
    آمـد


    تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد
    بـهـر بـــام و دری


    بـهـر نــابـودی اصــنـــام
    شــتــابـان آمــد


    مـسـلـمـیـن را بـده از قـول
    خــــداونـــد نــویـــد


    اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان
    آمـد


    خواست چون عرضه کند دین خدا را به
    جهان


    سـویـش از امـر خـدا مـعـجـز قـرآن
    آمـد


    ســاحـت دیـن خـدا زیـنـت و زیــور
    بــگـــرفــت


    بـهـر اسـلام مـبــیـن صـاحـب فرمان
    آمد


    طـــاق کـسـری بـشکست از پی تعظیم و
    سجود


    بـجـهـان چـون ثـمـر خـالـق سـبـحان
    آمد


    آنـکــه نــاخــوانــده کـتــابـــی و
    نـدیـده اســتـــاد


    عـقــل کـل فـخـر رسـل قـاطع برهان
    آمد


    گـــو بـه کـسـری کـه دگـر فخر و
    مباهات مکن


    آنـکـه دارد بـه شـهـان رتبه رجحان
    آمد


    گــو بـه بــت ســاز دغـل بــاز دگـر
    بت متراش


    آنــکـه بـت خـانـه کـند یکسره ویران
    آمد


    گــشـــت آتــشــکــده فــارس
    بـیـکـبـاره خـموش


    آب دریــاچـه قــم خــشــک بــدوران
    آمـد


    شــاد و خــرم شـد از ایـن عـید فرح
    زا  دل ما


    که جهان خرم از آن سرو خرامان آمد


    آفـریـن گـــویــمـــت ای آمـــنـــه
    بــنـــت وهـب


    کـه تــو را اخــتــر تــابـنـده
    بـدامان آمد


    نـــازم آن رهــبـــر اسـلام کـه بـر
    خـلـق جهان


    دیــن پــایــنــده او افـضـل و شایان
    آمد


    شــب مــیـــلاد نــبــی گـفــت
    «حیاتی» که ببین


    از یــم طـبـع من امشب در غلطان آمد


    شاعر؟؟؟


     


     


    ربیع است و دل بر جمال تو شایق

    نه بر لاله و ارغوان و شقایق

    ربودی تحمل زمن گل ز بلبل

    چو لیلی  زمجنون و عَذرا ز وامق

    به بوی خوش گل شود مست بلبل

    به بوی تو دیوانه بیچاره عاشق

    نه چون خط نیکویت اندر ریاحین

    نه چون سنبل مویت اندر حدایق

    نه زیباست با قامتت شاخ طوبی

    نه لایق به سرو قدت  نخل باسق

    تویی دوحه بوستان معارف

    تویی گلبن  گل  ستان حقایق

    تویی عقل اقدم تویی روح عالم

    محیط دوایر مدار مناطق

    تویی منطق حق و فرمان مطلق

    إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق

    إمام الهدی صالح بعد صلح

    دلیل الوری  صادق بعد صادق

    حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد

    کثیر الفواضل  عظیم السوابق

    دلیل حقیقت لسان شریعت

    اما طریقت  بکل الطرائق

    ز منصور مخخذول چندان بلا دید

    لقد کان  تنهدُّ منه الشواهق

    سر اهل ایمان سرو پای عریان

    بسی رفت در محفل آن منافق

    نگویم ز گفت شنودش که بودش

    کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق

    چنان تلخ شد کامش از جور اعدا

    که شد سم قاتل بر او شهد فایق


    مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    فرخنده میلاد محمد آمد
    ختم پیمبران سرمد
    آمد

    مولد صادق آل محمد
    مقارن گشته با میلاد
    احمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    ز یمن مقدم رسول
    خاتم

    معطر آمده محیط عالم
    مولد صادق آل محمد
    مقارن گشت با میلاد
    احمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    عرش کبریا نوید آمده
    که مسلمین عید سعید
    آمده

    بدر منوری پدید آمده
    حامل قرآن مجید آمده
    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    ولادت ختم رسولان
    آمد

    محمد ان حبیب جآنان
    آمد

    به جسم پیروان او
    جان آمد

    بر حرمتش جهان
    گلستان آمد

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا

    به هفدهم ربیع دو
    ماه تابان

    ز تارک سپهر دین و
    ایمان

    برای دادن پیام
    جانان

    دمیده با سراج لطف
    یزدان

    مبارک ، مبارک بادا،
    مبارک بادا


    ************************


    بر شیعه ز حق رهبر لایق
    آمد


    تابنده ترین نور حقایق آمد


    از نسل محمد و علی و زهرا


    صادق پسر حضرت باقر آمد


    *******************


    امشب که صفا با دل و جان
    همراه است


    هنگام طلوع آفتاب و ماه
    است


    هم جشن ولادت امام صادق


    هم عید محمد ابن عبدالله
    است


    ******************


    گویم ز امام صادق این طرفه
    حدیث


    تا شیعه او به لوح دل
    بنگارد


    فرمود که بر شفاعت ما نرسد


    هر کس که نماز را سبک
    بشمارد


    ********************


    مذهب جعفری و ملت احمد
    دارم


    لله الحمد که این دولت
    سرمد دارم


    من زخود هیچ ندارم که بر
    آن فخر کنم


    هر چه دارم همه از آل محمد
    دارم


    **********************


    گل بپاشید که عید آمده است


    شیعیان عید سعید آمده است


    عشق در سینه چدید آمده است


    نور خلاق مجید آمده است


     


    ز عنایات خداوند غفور


    شهر یثرب شده در هاله نور


    باقر حلم پیمبر مسرور


    خانه اش به بود از وادی
    طور


     


    هفده ماه ربیع المولود


    نیر برج ولا چهره گشود


    غم ز دلهای محبان بریود


    وجد و شادی به دل ما افزود


     


    گلی از گلشن طاها بدمید


    که شمیمش به دل ما بوزید


    مذهب شیعه از او گشته پدید


    پرده جهل و ضلالت بدرید


     


    " ابوالفضل آسمانی "


    تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است

    چشمش بهار را به تماشا گذاشته است

    از بس که دست برده در آغوش آسمان

    پا بر فراز گنبد میان گذاشته است

    می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح

    خورشید را به سینه خود جا گذاشته است

    تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک

    یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است

    دستی لطیف ساغر سرشار عشق را

    در هفت سین سفره دنیا گذاشته است

    نوری(امین)نشسته به آغوش (آمنه)

    دریا قدرم به دیده دریا گذاشته است

    نوری که از تبلور رخسار او دمید

    خورشید را به خانه دلها گذاشته است


     


     


    ای حق نیافریده کسی را مثال تو

    خورشید جلوه ایست ز نور  جمال تو

    ای محرم حریم خداوند ذو الجلال

    ای عقل مانده  مات ز جاه و جلال
    تو


    هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم

    گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو

    ای برگزیده ای که تویی ختم انبیا

    وین افتخار داده به تو ذو الجلال تو

    امشب به وادی دل من شور محشر است

    سرد است ان دلی که ندارد خیال تو

    ای کعبه امید همه در نماز عشق

    محراب ماست ابروی هچون هلال تو

    دامان اهل بیت تو حبل المتین ماست 

    دست توسل من و دامان آل تو

    من کیستم غلام غلامان کوی تو

    ای کاش پا نهد به سر من بلال تو

    هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو

    یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو


    سید هاشم وفایی


     


     


    به روزی در جهان
    ظاهر دو شمس عالم آرا شد


    به فردوس برین
    رقصان شجر مانند حورا شد


    زِه ها زِه
    حَبّذا این روز، روز وجد کبری شد


    سحرگه معنی نور
    علی نور آشکارا شد


    چو خوش باشد دو
    مولودی کنم اعلام عالم را


    شدم از عشق هر
    یک زان دو سرور واله و مجنون


    دل آشفته ام
    باشد به حبّ هر یکی مرهون


    یکی کنزالله
    مکنون یکی سرالله مخزون


    دو فیروزی دو
    دلشادی بشارت می دهم اکنون


    ظهور صادق و عید
    محمد فخر عالم را


    پی تشریف میلاد
    نبی دانی که چون گردید


    سریر خسروان دهر
    آندم واژگون گردید


    ز رودِ خشک و بی
    آب سماوه نم برون گردید


    محمد چون ولادت
    یافت بت ها سرنگون گردید


    دو مولود درخشان
    کرد نورانی دو عالم را


    منور گشت از
    نورش تمام کوچه و برزن


    مصفا کرد گیتی
    را رخش چون صحنه گلشن


    تولایش به حفظ
    جان نکوتر باشد از جوشن


    جهان شد از قدوم
    صادق آل نبی(صلی الله علیه وآله) روشن


    به بام شادمانی
    ها بزن ای شیعه پرچم را


    مه برج امامت
    سرور ما نجل پیغمبر(صلی الله علیه وآله)


    دُرّ درج ولایت،
    یاور ما، حجّت داور


    بلی دریای رحمت،
    پرورد مانند این گوهر


    رئیس مذهب شیعه،
    پناه مسلمین یکسر


    ملک تبریک گوید
    بر فلک این جشن درهم را


    (قاضی زاهدی)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «زبان حال فاطمیه 2»
    89/11/15 12:21 ع

     


    گلستان بقیع


    بس که پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
    بوی گل می‏آید از چاک گریبان بقیع

    مرغ شب در سوگ گلهایی‏که بر این خاک ‏ریخت
    از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقیع

    ناله‏های حضرت زهرا هنوز آید به گوش
    از فضای حسرت آلودِ غم افشان بقیع

    گوش ده تا گریهی زار علی را بشنوی
    نیمه شبها از دل خونین و حیران بقیع

    این حریم عشق دارد عقده‏ها پنهان به دل
    شعله‏ها سر می‏کشد از جان سوزان بقیع

    از دل هر ذرّه بینی جلوه‏گر صد آفتاب
    گر شکافی ذرّه ذرّه خاکِ رخشان بقیع

    هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار
    وه چه خوش رنگ است گلهای گلستان بقیع

    بسته‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان
    خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع

    ای ولیّ حق، تسلاّ بخشِ دلهای حزین
    خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع

    سینه این خاکِ گلگون، هست مالامالِ درد
    کوش ای غمخوار رنجوران به درمان بقیع

    ای جهان آباد کن، برخیز و مهر و داد کن
    باز کن آباد از نو، کوی ویران بقیع

    چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب
    سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع


    استاد بهجتی


     


     


    وصیت مادر

    کاش دیگه حرف
    وصیت نزنی

    نگی از روضه های بی کفنی
    هم می گی داغ بابا رو می بینم
    می گی از اون روزای بی حسنی
    غصه ی در و دیوار برام کمه!
    چرا داری می گی از بی وطنی
    داری می گی که حسین و می کشن
    نمی مونه به تنش پیروهنی
    این چه روزیه که قلب و می شکنه
    که می گی به جام یه بوسه بزنی
    کوفه و شام بلا بگو کجان
    که من اونجا ندارم هم سخنی
    وای من به مجلس حرامیان
    که باشه میونشون همچو منی
    مادرم تو رو خدا روضه بسه
    که داری قلبم و از جا می کنی


    کمال مؤمنی


    همدرد علی

    دردم آرام نشد تا که غمت را دیدم
    سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم
    تو که بودی یل خیبر شکن هاشمیان
    بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم
    سخنی گو تو که شاید دلم آرام شود
    تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم
    من اگر ناله کنم درد امانم بُرده
    بارها از ستم جور بخود پیچیدم
    این همه سال به تو زهره تابان بودم
    به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم
    آن زمان خواست عدو آتش کین افروز
    من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم
    دل لرزان تو را زیر لگد حس کردم
    من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم
    درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا
    ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم
    این مصیبات که آمد به سرم هیچ نبود
    فقط از غربت و مظلومی تو رنجیدم


    حسرت زده

    ای کاش که بند دل او پاره نمی شد
    حسرت زده ی دیدن گهواره نمی شد
    ای کاش نمی گفت نبی ام ابیها
    تا شعله ور از کید ستمکاره نمی شد
    گر عشق علی در دل او جای نمی داشت
    هرگز هدف کینه ی قدّاره نمی شد
    می ماند اگر پشت در خانه نمی رفت
    دلخون زغم محسن مه پاره نمی شد
    انگار که زود است سخن گفتن از آن روز
    در کربوبلا زینش آواره نمی شد
    او پشت در خانه و دشمن به تماشا
    جز صبر علی جان مگرت چاره نمی شد؟
    گربود و نمی رفت زدنیا به غریبی
    هر شب علی اش این همه آواره نمی شد


    فخر ملائک

    یه روز و یه
    روزگاری، مادرم خیلی جوون بود


    مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

    آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

    که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

    نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

    تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

    همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

    خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود


    افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

    پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

    تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

    خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

    یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

    خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

    با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

    تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

    دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

    شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

    اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

    آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

    گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

    نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود


    آخر یه روز

    مادر یه روز
    مهدی می‌آد، برای یاری


    میشه که روز فرجش، مارم بیاری

    تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

    می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

    غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

    منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

    حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

    دشمنای علی می شن، همه فراری

    آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

    نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

    نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

    میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

    از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

    توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

    میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

    حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

    میگه گناه مادرم مگر چه بوده

    که مزد یاری علی ، رخ کبوده

    خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

    چرا روزای آخرش، قدش کمون بود


    کمال مؤمنی


     




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...