سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«یک روز»
90/4/19 5:31 ع

یک روز برای من مسیـحا بودی

من ساحل تشنه و تو دریا بودی

یک روز ترا نوشته بودم با عشق

مجنون شده بودم و تو لیلا بودی

رفتـی و مرا ز یاد بردی یک روز

انـگار نه انـگار که بـا ما بودی

می رفت ز خاطر تو عهد و پیمان

ای وای ! چقدر اهل حاشا بودی

می رفتی و باز زود بر می گشتی

وقتی که چو من یکه و تنها بودی

هـرگز نـرود ز خاطرم لامذهب

آنروز که در میـکده بـا ما بودی

این بـار دگر نمی گـذارم بروی

ای کاش تو هم اهل مدارا بودی

تصمیم گرفته ام که آدم بشوم

زیرا که تو یکپارچه حوا بودی

چندیست که در مدار «کیوان» هستیم

"محبوبه"!  تو هم  کاش در اینجا بودی!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «خوشم نمی آید...»
    90/4/19 5:30 ع

    من از کرامت دونان ،خوشم نمی آید                        من از محبت نادان،خوشم نمی آید

    از این مجسمه،از این کوه یخ،از این مرداب             من از طبیعت بی جان،خوشم نمی آید

    به قول حافظ اگر دست اهرمن باشد                        من از نگین سلیمان خوشم نمی آید

    مرا به باده در انظار خلق دعوت کن                        من از تخلف پنهان،خوشم نمی آید

    به پیش آیینه ها پشت پات می بوسم                          من از روابط پنهان ،خوشم نمی آید

    زیارت تو مرا آرزوی دیرین است                           ولی ز نخوت دربان،خوشم نمی آید

    اگر بناست ببارد به روی اقیانوس                           من از لطافت باران،خوشم نمی آید

    ز بس که خدعه و نیرنگ دیده ام،دیگر                   از این دو پای-از انسان- خوشم نمی آید

    به حال خویش رهایم کنید !دیگر من                        چرا دروغ؟!از ایران خوشم نمی آید    

    من از نژاد اهوراییان آزادم                                 من از بهشت چو زندان ،خوشم نمی آید

    اگر خدای نفهمد زبان پارسی ام                             از آن خدای، به قرآن! خوشم نمی آید

    اگر نه جای محبت بود،نه آزادی                             من از ستاره ی « کیوان » خوشم نمی آید



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «چه می شد»
    90/4/19 5:29 ع



    چه می شد اگر هیچ کاری نمی شد؟
    نگاهی، اسیر نگاری نمی شد
    چه می شد که دل را نمی آفریدند ؟
    و یا عشق در قلب جاری نمی شد
    چه می شد که دلها به یغما نمی رفت ؟
    کسی در کمین شکاری نمی شد
    چه می شد که در اجتماع گلستان
    علف جای گل سر شماری نمی شد ؟
    چه می شد به جای شقایق در این باغ
    گیاهان هرز آبیاری نمی شد
    چه می شد حرامی نمی بود در باغ ؟
    به گلچین بی رحم یاری نمی شد
    چه می شد که صیاد و دامی نمی بود ؟
    قفس جایگاه قناری نمی شد
    چه می شد برای فریب درختان
    زمستان هوایش بهاری نمی شد ؟
    چه می شد سیه ماهی کوچک ما
    گرفتار در جویباری نمی شد ؟
    چه می شد که میخانه ها باز می شد ؟
    عسس دشمن میگساری نمی شد
    چه می شد که سیبی نمی چید دستی ؟
    هوس مایه ی بد بیاری نمی شد
    چه می شد کمی فکر می کرد آدم ؟
    و اسباب این شرمساری نمی شد
    سر سنگ نادان اگر می شکستند
    دل آینه زخم کاری نمی شد
    دروغ است « کیوان » و ناهید و پروین
    اگر دل نمی خواست، کاری نمی شد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...