سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«نوح? پیامبر اکرم»
89/11/10 5:9 ع

نوح?
پیامبر اکرم



رحلت
پیغمبر و قتل حسن قتل رضاست


فاطمه
صاحب عزاست

فاطمه
صاحب عزاست

زین
مصیبت خون دل جاری ز چشم مرتضاست


 
آسمان
گرید، برای رحمة للعالمین

ریخته،
خاک مصیبت، بر سر روح الامین

بی
کس و تنها شده، مولا امیرالمؤمنین

از
زمین تا عرش اعلی بانگ واویلا بپاست


فاطمه
صاحب عزاست

فاطمه
صاحب عزاست


 



آه
و واویلا، که چشمان پیمبر بسته شد

باب
وحی و خان? زهرای اطهر بسته شد

دست
فتنه، باز شد بازوی حیدر بسته شد

هم
عزای مصطفی، هم غربت شیرخداست


فاطمه،
صاحب عزاست

فاطمه،
صاحب عزاست


 
در
کنار تربت پاک رسول مؤتمن

روز
روشن، تیرباران شد، تن پاک حسن

زین
مصیبت تا قیامت، سوخت قلب مرد و زن

شیعه،
‌گر خون گرید از غم، تا صف محشر رواست


فاطمه،
صاحب عزاست

فاطمه،
صاحب عزاست


 
فاطمه،
آن عصمت ذات خدای ذوالمنن

با
امیرالمؤمنین، رخت عزا دارد به تن

گاه،
می‌گوید پدر، گاهی رضا، گاهی حسن

گه
خراسان، گه مدینه، گه به دشت کربلاست


فاطمه،
صاحب عزاست

فاطمه،
صاحب عزاست


 
عاقبت
از زهر مأمون، پاره شد قلب رضا

در
میان حجر? در بسته، می‌زد دست و پا

گه،
جوادش را، گهی معصومه، را می‌زد صدا

داغ
او تا صبح محشر، بر دل سوزان ماست


فاطمه،
صاحب عزاست

فاطمه،
صاحب عزاست


 


 


غلامرضا
سازگار


 


 


 




عزای
ختم المرسلین است

یا
غربت قرآن و دین است

گریان
امیر المؤمنین است

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت


 


بر
پا شده شور قیامت

خانه
نشین گشته امامت

سرِ
علی بادا سلامت

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت

مدینه
را سوز و خروش است

ناله
ی فاطمه به گوش است

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت

مدینه
را ماتم عظماست

واقعه
ی محشر کبراست

توطئه
ی کشتن زهراست

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت

سروِ
قد زهرا خمیده

رنگ
از رخ مولا پریده

داغ
رسول الله دیده

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت

بیت
ولایت شده بسته

حیدر
در خانه نشسته

پهلوی
فاطمه شکسته

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت

خلاف
حکم ازلی شد

پامال
حرمت ولی شد

غصب
خلافت علی شد

وامصیبت،
وامصیبت

وامصیبت،
وامصیبت


 


 


گشته بر پا شور روز جزا
شیعه دارد گریه بر سه عزا
یا محمد یا حسن یا رضا
یا محمد یا حسن یا رضا
تسلیت بر سید الاوصیا
در عزای خاتم الانبیا


 


آفرینش
می دهد این ندا

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

پاره
پاره شده از زهر کین

قلب
سبط خاتم المرسلین

نجل
زهرا، حسن مجتبی

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

خون
شد از غم، جگر فاطمه

جسم
پاک پسر فاطمه

لاله
باران شد زتیر جفا

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

در
خراسان گشته محشر به پا

پاره
پاره شده قلب رضا

نور
چشم علی مرتضی

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

یادگار
مرتضا کشته شد

وامصیبت
که رضا کشته شد

آن
عزیز علی مرتضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا

ملک
هستی شده بیت الحَزَن

سیدی
یا حجة ابن الحسن

ذکر
شیعه گشته واویلتا

یا
محمد یا حسن یا رضا

یا
محمد یا حسن یا رضا


 


 


چراغ
مدینه امشب شده خاموش

صدیقة
کبرا گردیده سیه پوش(2
)
ای
گل گلشن باغ امامت

حجةبن
الحسن سرت سلامت

واویلا
واویلا آه و واویلا (2
)


 



ماتم
عظما در عرش و سماوات است (2
)
صاحب
عزا امت مادر سادات است (2
)
ای
گل گلشتن باغ امامت

حُجَّة 
بن الحسن سرت سلامت

واویلا
واویلا آه و واویلا (2
)

زهرای
مظلومه از دیده گریان است (2
)
بهر
پدر امشب چون شمع سوزان است (2
)
ای
گل گلشتن باغ امامت

حُجَّة
بن الحسن سرت سلامت

واویلا
واویلا آه و واویلا (2
)

حاج
مهدی خرازی


 


گرید
امشب سه جا دخت بدرالدُّجی

گه
برای پدر، گه حسن گه رضا

آه
و واویلتا آه و واویلتا (2
)


 


ناله
ی فاطمه می رود بر سما

از
فراغ پدر خاتم الانبیاء

آه
و واویلتا آه و واویلتا (2
)
در
کجایی پدر خیز و بنما نظر

مانده
زهرای تو بین دیوار و در

آه
و واویلتا آه و واویلتا (2
)

حاج
مهدی خرازی




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    به گریه عقیده دل باز کردند


    ز زهرا پرسش ان راز کردند


    که ای تقوا و عصمت زا تجسم


    چه بد ان گریه ها و ان تبسم


    چه رازی در پیام حضرتش بود


    بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:


    مباش افسرده خاطر از جدایی


    تو پیش از دیگران پیش من ایی


    ترا در خلوت ما راه باشد


    ترا عمر کم و کوتاه باشد


    رسولا، احمد، امت نوازا


    ز رحمت بر سر این نکته بازا


    که چون دادی به زهرا وعده وصل


    به او گفتی ز سوز و سردی فصل ؟


    به او گفتی در این ایوان نیلی


    که نیلوفر ندارد تاب سیلی ؟


    به زهرا گفته ای این راز یا به


    چون گل پرپر شود با تازیانه ؟


    تو که بر فاطمه دادی بشارت


    به زخم سینه اش کردی اشارت ؟


    در سوگ امام حسن علیه السلام


    آنشب مدینه شاهد سحر بود


    ماه صفر آماده از بهر سفر بود


    آنشب شقایق خون به جام لاله می
    ریخت


    از ابشار دیده خود ژاله می ریخت


    آنشب سپیده جامه بر تن چاک میکرد


    از روی لاله گرد غربت پاک میکرد


    آنشب زمان از پرده دل داد میزد


    مرغ حق از بیداد شب فریاد میزد


    آنشب دل از داغ غم جانانه می
    سوخت


    برگرد شمعی بیمه جان پروانه می
    سوخت


    ام المصائب از مصیب دیده تر بود


    در پیش او طشتی پر از لخت جگر
    بود


    آنشب برادر نیشها را نوش میکرد


    از حق سخن می گفت و خواهر گوش
    میکرد


    آنشب حسن بهر حسینش راز می گفت


    شرح بلا و کربلا را باز می گفت


    آنشب حسن را سینه بودی پر شراره


    چشم حسینش بود و قلب پاره پاره


    آنشب سرشک از دیده عباس می ریخت


    خون حسن از سوده الماس می ریخت


    آنشب دل قاسم خدا را یاد میکرد


    فریاد از بی رحمی صیاد می کرد


    آنشب حدیث درد را با اه می گفت


    از روز عاشورا به عبد الله می
    گفت


     


     


     


    خوش رحمتی
    است یاران صلوات بر محمد


    گوئیم از
    دل و جان صلوات بر محمد


    گر مؤمنی و
    صادق، با ما شوی موافق


    کوری هر
    منافق صلوات بر محمد


    در آسمان
    فرشته، مهرش بجان سرشته


    بر عرش خوش
    نوشته صلوات بر محمد


    صلوات اگر
    بگوئی ، یابی هر آنچه جوئی


    گر تو زخیل
    اوئی صلوات بر محمد


    ای نور
    دیدة ما خوش مجلسی بیارا


    میگو خوشی
    خدا را صلوات بر محمد


    مانند گل
    شکفتیم ، در لطیف سفتیم


    خوش
    عاشقانه گفتیم صلوات بر محمد


    والله دیدة
    من از نور اوست روشن


    جان من است
    و من تن صلوات بر محمد


    گفتیم با
    دل و جان با عاشقان خوبان


    شادی روی
    یاران صلوات بر محمد


    بیشک علی
    ولی بود، پروردة نبی بود


    شاه همه
    علی بود صلوات بر محمد


    گویم دعای
    سید، خوانم ثنای سید


    جانم فدای
    سید صلوات بر محمد


    خوش گفت
    نعمت الله رمزی زلی مع الله


    خوش گو
    بعشق الله صلوات بر محمد


    شاه نعمت
    الله ولی


     


     


    خورشید عشق را، ره شام و زوال
    نیست


    بر هر دلی که تافت، در آن دل
    ضلال نیست


    در آسمان دلبری و آستان عشق


    نور جمال دلبر ما را مثال نیست


    هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم


    تا شوق اوست، جان و دلم را ملال
    نیست


    با نام احمد است که دل زنده می
    شود


    دل را بیازمای که کاری محال نیست


    ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین


    با روشنیّ روی تو، بدر وهلال
    نیست


    حد کمال و حکمت و انوار معرفت


    تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست


    تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی


    امید عفو هست و نشان وبال نیست


    در صحنه حیات و به طومار کائنات


    آیین پاک منجی ما را
    همال نیست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم


    وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم


    صبر کن سیر ببینم رخ بابایم را


    چه کنم سد نگاهم شده اشک بصرم


    قسمت این بود که بالای سرش بنشینم


    چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم


    وقت جان دادن خود گفت مقدر این است


    دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم


    ای پدر مادر مظلومه من یار تو بود


    من پس از رفتن تو جان علی را سپرم


    با تن خسته و بازوی کبود از مسجد


    قول دادم که علی را به سوی خانه برم


    دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه


    گر بریزند همه اهل مدینه به سرم


    قسمتن این بود که بعد از تو بمانم بابا


    تا که با دادن جان جان علی را بخرم


    به فدای سر یک موی علی باد پدر


    گر میان در و دیوار دهد جان پسرم


    جگرت سوخت  به هربیت که گفتی(میثم)


    اجر این سوختنت با احد دادگرم


    حاج غلامرضا سازگار


    منبع : سایت شیعتی


     


     


    چرا چشمت پر اشک و سینه ات پر آه می باشد


    مخور غصه پس از من عمر تو کوتاه می باشد


    مسوزان قلب بابا را چنین ناله مزن زهرا


    که شاد از ناله تو دشمن گمراه می باشد


    علی را کرده ام مأمور صبر و تو کنارش باش


    پس از من روز های بی کسی در راه می باشد


    سپر بهر علی شو وقت آتش سوزی خانه


    بدان که قتلگاه تو همین در گاه می باشد


    همین که می زند زخم زبان بر من به پیش تو


    تو را بعد پدر در کوچه سد راه می باشد


    بلرزاند مرا در قبر تا بر تو زند سیلی


    که از مهری که من دارم به تو آگاه می باشد


    احسان محسنی فر


    منبع : سایت شیعتی


     


     


    چرخ
    گردون را عجب غوغا و شوری در سر است


    یا
    که گیتی را فنا گردیده وقت محشر است


    بر
    چه می ریزد سرشک تلخ از مژگان فلک


    عالمی
    را رخت ماتم نوحه گر بر پیکر است


    ارض
    هستی یکسره گردیده بی صبر و سکون


    خون
    چکان عرش و فلک در ماتم پیغمبر است


    فاطمه
    دخت نبی می سوزد از هجر پدر


    خلقت
    هستی پریشان از نوای کوثر است


    یک
    طرف نالان حسن سویی حسین و زینبین


    سوی
    دیگر دل غمین بهر برادر حیدر است


    ناگهان
    آمد سروشی غم مخور زهرای من


    نگذرد
    چندی پدر واصل به وصل دختر است


    مهر
    تابان هدایت گشته خاموش عاقبت


    مرتضی
    دیگر غریب و بی کس و بی یاور است


    آب
    غسل تو نخشکیده هنوز ای نور حق


    دخترت
    پهلو شکسته بین دیوار و در است


    بعد
    تو از آتش بدعتت سرایت سوختند


    غنچه
    نارسته ای از ظلم کینه پرپر است


    خیز
    از جا یا رسول الله بنگر بی معین


    ریسمان
    بر گردن فتاح و میر خیبر است


    یا
    رسول الله چنان سیلی به زهرایت زدند


    کز
    شرارش تا ابد نیلی عذار دخت راست


    یا
    رسول الله زجا برخیز و زهرا را ببین


    آنکه
    را خواندی ابیها را گرامی مادر است


    یا
    رسوالله علی شد بعد تو خانه نشین


    حق
    شده خاموش وناحق بهر امت رهبر است


     


     




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    گرچه از زهر
    جفا دل پرشرر دارد رضا


    آتشی در دل ز
    هجران پسر دارد رضا


    در میان حجره
    در بسته می پیچد به خود


    دیدگان بی
    فروغش را پدر دارد رضا


    تا بیاید از
    مدینه نور چشمانش تقی


    انتظار دیدن
    نور بصر دارد رضا


    در غریبی می
    دهد جان و در آن حالت هنوز


    انتظار خواهر
    خود را مگر دارد رضا


    دوری از اهل
    و عیال و دوستان، خود بس نبود


    کز جفای خصم
    دون خون در جگر دارد رضا


    دست ما
    «خسرو» به دامانش که در روز جزا


    آبرو پیش
    خدای دادگر دارد رضا


     


     


    وقتی به طوس جا به کنار تو می کنم


    احساس وصل حق به جوار تو می کنم


    در بین خلق از همه با آبرو ترم


    چون کسب آبرو زغبار تو می کنم


    یک حج به نامه عملم ثبت می شود


    با هر قدم که رو به دیار تو می کنم


    با اشک خجلت آمده ام در حریم تو


    این است گوهری که نثار تو می کنم


    بر یازده امام چو دلتنگ می شوم


    می آیم و طواف مزار تو می کنم



    احساس می کنم که میان ملائکم


    آن لحظه ای که جا به کنار تو می کنم


    تا بوی گل بگیرم و عطری پرا کنم


    خارم ولی هوای بهار تو می کنم


    در دیده ام حقیقت حق جلوه می کند


    چون با خیال سیر عذار تو می کنم


    من (میثمم)که در همه جا یا ابالحسن


    مدح تو ونیا و تبار تو می کنم


    غلامرضا سازگار


     


     


    دل همیشه غریبم هوایتان کرده است


    هوای گریه پایین پایتان کرده است


    و گیوه‏های مرا رد پای غمگینت


    مسافر سحر کوچه هایتان کرده است


    خداش خیر دهد آن کسی که بال مرا


    کبوتر حرم باصفایتان کرده است


    چگونه لطف نداری به این دو چشمی
    که


    کنار پنجره هایت صدایتان کرده
    است


    چگونه از تو نگیرم نجات فردا را


    خدا برای همین‏ها سوایتان کرده
    است


    چرا امید نداری مدینه برگردی


    مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده
    است


    میان شهر مدینه یگانه خواهرتان


    چه نذرهای بزرگی برایتان کرده
    است


    تو آن نماز غریب همیشه‏ها هستی


    که کوچه‏های خراسان قضایتان کرده
    است


    سپیده‏ای و به رنگ شفق در
    آمده‏ای


    کدام زهر ستم جابجایتان کرده است


     


     


     


    دربـار رضـا
    چـه بـاصـفـــا مــی بـیـنــم


    بـرتــر ز
    حـریـم کـبـریـــا مـی بـیـنم


    فـردوس
    بـریـن بـه پـیـش جـاه و فر او


    از دیــده
    عـقــل کــم بـهـا مـی بـیـنم


    جـبـریـل
    امـیـن ز بـهـر تـعـظـیم و سلام


    عـجـز و ادب
    بــالـتـجـــا مـی بـیـنـم


    بر طوف رواق
    و مرقدش صبح و مسا


    پروانه صفت
    شـاه و گـدا مـی بینم


    هـر سـوخـتـه
    جـان را بـه سر تربت او


    بـر لـب
    سـخـن رضا رضا می بینم


    چـون سـاز
    کـنـم سـخـن به سوز غم تو


    عـالـم ز
    محن،‌ غرق عزا می بینم


    صـدهـا چـو
    «حـیـاتـی»‌ بـه در خـانه تو


    من ریزه خور
    خوان شما می بینم


     


     


    خوشا آن غریبی که یارش تو باشی


    قرار دل بی قرارش تو باشی


    خوشا ان که تنها تو را دوست دارد


    چه خوشتر اگر دوستارش تو باشی


    زبیداد پائیز هم غم ندارد


    هران دل که باغ و بهارش تو باشی


    بران محتضر می برم رشک هر شب


    که شمع شب احتضارش تو باشی


    خراسان حریم حرم هاست اری


    حریمی که پروردگارش تو باشی


    خوش ان خانه بر دوش دور از دیاری


    که هم خانه وهم دیارش تو باشی


    خوشا ان گدائی که تنهای تنها


    کناری نشیند کنارش تو باشی


    خوشا ان تهی دست بی برگ وباری


    که در این چمن برگ و بارش تو باشی


    خوشا ان که یک عمر پروانه ات شد


    که یک لحظه شمع مزارش تو باشی


    بود بود ناز بر لاله زار خلیلش


    کسی را که بر دل شرارش تو باشی


    شعاری به پیشانی خود نوشتم


    خوشا انکه تنها شعارش تو باشی


    حاج غلامرضا سازگار


     


     


    خراسان، در
    عزای میهمانت سوگواری کن


    تو هم مثل
    مدینه، در غم او بی قراری کن


    خراسان، لاله
    دامان زهرا در تو پرپر شد


    به داغ لاله
    ها سوگند، بر او سوگواری کن


    خراسان، پاره
    قلب پیمبر پاره شد قلبش


    بنال و در
    غمش، خون دل از هر دیده جاری کن


    خراسان، تا
    نگوید کس رضا را نیست غمخواری


    به جای
    خواهرش معصومه بر این کشته، زاری کن


    خراسان، زهر
    کاری، خانه خلوت، میهمان تنها


    تو او را در
    کنار حجره در بسته، یاری کن


    خراسان، خوب
    از مهمان خود کردی پذیرایی


    از این مهمان
    نوازی پیش زهرا شرمساری کن


    خراسان، در
    کنار جسم پاک یوسف زهرا


    ز صورت پاک
    تو اشک جواد و آه و زاری کن


    خراسان، تا
    برآید ناله از باغ وگل و بلبل


    فغان بر
    باغبان، در فصل گلهای بهاری کن


    خراسان، تا
    امید نا امیدان در جهان باشی


    چو «میثم» بر
    در این آستان، امیدواری کن


     


     


    پناه
    عوالــــــم ، به جسمــــــــم روان


    خدیو جهان ،
    مظهــــــــر لامکـــــــــان


    امام همــــــه
    خـــــاک و افلاکیــــــــان


    علی بن موسی
    الرضا ، زبند  گــــــران


    به حق
    جــــــوادت نجاتــــــــم بـــــده


    تو فیاض جودی
    و فضــــل کــــــــرم


    ولی خدائــی
    و گـــــــــردون خـــــــــدم


    رها کن
    مـــــرا از کمنــــد ستـــــــــم


    تو مشکل
    گشایــــــــی و ارام جـــــــــان


    به حق
    جــــوادت نجاتـــــــــم بــــــــده


    به دربــــار
    لطفــــــت پناهنــــــده ام


    تو
    فرمانــروایی و مـــــن بنـــــــــده ام


    گناهم زیاد
    اســت و شرمنــــــــده ام


    ندارم به دل
    ، صبر و تاب و تــــــــوان


    به حق
    جــــوادت ثباتــــــــم بـــــــــده


    تو یار
    غریبـــــی و بنـــــده نــــــــواز


    برویم در
    رحمــت کـــــــــــن فـــــــــراز


    امانم بده ،
    کن مـــــــرا سرفـــــــــراز


    از ان
    گنـــدم خـــــــــــال لعــــــــل روان


    به حق
    جــــوادت زکاتــــــــم بـــــــــده


    زبار گنه ،
    روز من  چون شب است


    در ان لحظه و
    دم که جان بر لب اســـت


    چو مرغ صبایم
    به تاب و تب اســـت


    ندارم به
    کـــف ، زاده ره ،  ناتــــــــوان


    به حق جوادت
    براتــــــــــم بــــــــــده


    علی بن موسی
    ، رضای خــــــــــدا


    به نزد
    خداونــــد کــــــــن التجـــــــــــا


    که دارم
    بســــــی ارزو در مــــــــلا


    که بینم رخ
    ماه صاحــــــب زمــــــــــان


    به حق
    جـــــوادت حیاتــــــم بــــــــده


    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]




    بــاز
    عــنـایــت شــده لـطـف خـدا


    باز شــدم
    زائـــر کـــوی رضــــا


    هـمچـو کبوتر
    به سویش پر زدم


    در حـرم و
    روضــه مــولا رضـا


    رفـتـم و
    دیــدم کـه بـه چشمان تر


    گــرد
    رواقــش هــمــه در الـتجا


    صـحـن و سرای
    شه اقلیم عشق


    طـعــنـه
    زنـد بـه جاه عرش علا


    بــه یــاد
    یـاران و عـزیـزان همه


    در آســتــان
    او شـــدم در دعـــا


    بـــارخــدایــا
    شـه مـلـک طـــوس


    تو بگذار از
    ما و بپوشان خـطـا


    «حیاتی» از
    خالق سبحان بخواه


    طـواف و حـج
    و نـجـف و کربلا


     


    ای نور خدا ماه هدی مظهر داور


    سلطان جهان کهف امان شاه مظفّر


    از کعبه تو عرش مجید است منوّر


    جبریل امین تاج غلامی تو برسر


    شد پاس درت فخر ملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مَه انور


    ربّ ارنی گو به خدا موسیِ عِمران


    اندر هوس جلوات ای ماه بدخشان


    آئی به تجلّی اگر ای مهر درخشان


    فانی شده در کوی تو ای مظهر
    سبحان


    شد پاس درت فخر ملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مَه انور


    آثار حق از عین تو بینیم سراپا


    اسرار وی از نطق تو گردیده هویدا


    انوار وی از وجه تو شد ظاهر
    وپیدا


    آیات وی از دست تو همچون ید و
    بیضا


    شد پاس درت فخر ملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مَه انور


    مدح تو سزد زآنکه چه نقش تو عیان
    کرد


    وصفت کند آن کو به تو اسرار نهان
    کرد


    بشناخته ات آنکه چه صنعی تو توان
    کرد


    جز او که توان مدح تو را حق بیان
    کرد


    شدپاس درت فخرملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


    آری به کجا قطره که او وصف کند
    یَم


    آری به کجا ذرّه که از شمس زند
    دَم


    پروانه کجا آری و این صفحه عالم


    بس قطره و هم ذرّه تو ای شه اعظم


    شد پاس درت فخرملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


    لیک ار نکنم مدح تو ای شاه چه
    گویم


    از مهر تو گر دم نزم مهر که جویم


    رو سوی تو ناورده نمایم به که
    رویم


    شاهم به دوعالم چو نظرکرده تو
    سویم


    شدپاس درت فخرملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


    در قطره جود و کرمت بحر چه باشد


    در تابش وجهِ قمرت بدر چه باشد


    در جلوه نور نظرت فجر چه باشد


    در شمّه بخشش ز کَفَت اَبر چه
    باشد


    شد پاس درت فخر ملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


    ای وجه خدا سوی تو یابیم هدی را


    از اسم تو یابیم اجابت ز دعا را


    گر سوی مُنایت دهی ای شاه صلا را


    در کعبه امن  تو کنم سعی
    صفا را


    شد پاس درت فخرملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


    هستی تو سلیمان و منم مور تو ای
    شاه


    پیوسته بُدم منظر و منظور به
    درگاه


    دادی تو به ایمانیِ دل خسته به
    خود راه


    زین راه بهر باب حقم باز بِشد
    راه


    شد پاس درت فخرملائک همه یکسر


    هم رشک جنان روضه تو ای مه انور


     


    ای به سریر ارتضا ضابطه رضا- رضا


    ای به رضای تو رضا در دو سرا خدا
    رضا


    ای به شهادت کرم حجت حی ذوالنعم


    ای به روایت قلم تعز من تشا رضا


    ای به مشیت قدر زینب لوح بندگی


    ای به قضاوت قضا حاکم بر قضا رضا


    ای به صحیفه زمان مطلع شعر شاعران


    ای به حروف ابجدی واژه پر بهار رضا


    تو مظهر درایتی - مکمل ولایتی


    سمبل هر حکایتی به بخشش و سخا رضا


    تو ضان شفاعتی که از ضامنت تو حق


    عفو کند گناه ما به موقع جزا رضا


    حجت حی سرمدی دسته گل محمدی


    عالم آل احمدی به امر کبریا رضا


    نام تو گشته مشتق از نام علی مرتضی


    ز آنکه تویی به خلق و خو علی مرتضی
    رضا


    تو هفتمین ودیعه خدا به نص کوثری


    که فخر بر تو می کند سیده النساء
    رضا


    ز بعد حضرت بتول که هست بضعه رسول


    پاره تن فقط تویی به ختم الانبیا
    رضا


    لوای صلح مجتبی داده خدا بدوش تو


    که در قعود تو بود قیام کربلا رضا


    عصاره عبادت سید ساجدین تویی


    که از قیام تو بود قیام ما به پا
    رضا


    زنده ز علم تو بود مکتب باقرالعلوم


    که از تو گشته منجلی علوم ماسوا
    رضا


    به فقه و دانش و اصول تویی به ملک
    این جهآن


    رمز بقای مذهب و مکمل ولا رضا


    تاج ولایت به سر، موسی جعفرت پدر


    که صد کلیم بر درت ستاده با عصا
    رضا


    تویی رئوف میزبان که با ورود
    میهمان


    به خنده لعل لب کنی بسان عنچه وا
    رضا


    تو ان طبیب حاذقی که از عنایت و
    کردم


    بدون نسخه میدهی بدرد ما شفا رضا


    سه نوبت از ره کرم به داد شیعیان
    برس


    که حکم تام در کف داده حق


    از لایت تو بهر ما قفل در جهنم است


    کلید ان برای ما بهشت جانفراز رضا


    تویی که نقش شیر را به یک اشاره
    جان دهی


    که بر درید منکر ولایت تو را رضا


    شاعر ژولیده منم که گشته ام گدای
    تو


    چه می شود عنایتی کنی تو بر گدا
    رضا


     


     


    ای آنکه شبیه تو شه خونجگری نیست


    در راه غم و غربت تو همسفری نیست


    یک یار وفادار کنار تو نبوده


    از شیعه مخلص به کنارت اثری نیست


    آن زهر جفا با دل ناز تو چه
    کرده؟


    سوزنده‏تر از سوز دل تو شرری
    نیست


    آن زهر چرا قد تو را کرده کمانی؟


    ز آن قامت رعنای تو دیگر خبری
    نیست


    چون مارگزیده به روی خاک فتادی


    آیا به برت خواهر نیکو سیری نیست


    ای کاش به مأمون ستم پیشه بگویند


    مظلوم کشی در دل غربت هنری نیست


    هستی تو نماینده زهرا که به غربت


    واللَّه که مظلوم‏تر از تو پسری
    نیست


     


    اگر مدد کند از لطف قادر قدوس


    کشم زپرده دل ناله همچنان ناقوس


    پس از ستایش و حمد خدای عزوجل


    که اوست باقی پاینده مابقی معکوس


    زبان به مدحت شاهی گشایم از ره صدق


    که هست رهبر دین خدا و نفس و نفوس


    گدای درگه او صد چو حاتم طائی


    غلام حلقه به گوشش هزار کیکاووس


    بگرد مکنت و جاهش نمی رسد هرگز


    هزار ثروت قارون و گنج دقیانوس


    زند به خلد برین طعنه خاک درگاهش


    که هست قبله عشاق و لایق صد بوس


    زقدر و رتبه و شأنش چه گویمت که بود


    امیر خطه عشق و خدیو کشور طوس


    زبان بود زبیان صفات او عاجز


    قلم ز رشته تحریر وصف او محبوس


    زعلم و دانش و فضلش همی توانم گفت


    که او رئیس علوم است عالمان مرئوس


    بزن تو دست توسل به عطف دامن او


    که اوست شمس شموس و خدای را ناموس


    کسیکه از ره صدق و اردات و اخلاص


      قدمنهد به حریمش نمی شود مأیوس


    چه خوانم و چه بگویم که شعر ژولیده


    بود چو قطره و اوصاف او چو اقیانوس


    ژولیده نیشابوری


    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...