سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گرچه از زهر
جفا دل پرشرر دارد رضا


آتشی در دل ز
هجران پسر دارد رضا


در میان حجره
در بسته می پیچد به خود


دیدگان بی
فروغش را پدر دارد رضا


تا بیاید از
مدینه نور چشمانش تقی


انتظار دیدن
نور بصر دارد رضا


در غریبی می
دهد جان و در آن حالت هنوز


انتظار خواهر
خود را مگر دارد رضا


دوری از اهل
و عیال و دوستان، خود بس نبود


کز جفای خصم
دون خون در جگر دارد رضا


دست ما
«خسرو» به دامانش که در روز جزا


آبرو پیش
خدای دادگر دارد رضا


 


 


وقتی به طوس جا به کنار تو می کنم


احساس وصل حق به جوار تو می کنم


در بین خلق از همه با آبرو ترم


چون کسب آبرو زغبار تو می کنم


یک حج به نامه عملم ثبت می شود


با هر قدم که رو به دیار تو می کنم


با اشک خجلت آمده ام در حریم تو


این است گوهری که نثار تو می کنم


بر یازده امام چو دلتنگ می شوم


می آیم و طواف مزار تو می کنم



احساس می کنم که میان ملائکم


آن لحظه ای که جا به کنار تو می کنم


تا بوی گل بگیرم و عطری پرا کنم


خارم ولی هوای بهار تو می کنم


در دیده ام حقیقت حق جلوه می کند


چون با خیال سیر عذار تو می کنم


من (میثمم)که در همه جا یا ابالحسن


مدح تو ونیا و تبار تو می کنم


غلامرضا سازگار


 


 


دل همیشه غریبم هوایتان کرده است


هوای گریه پایین پایتان کرده است


و گیوه‏های مرا رد پای غمگینت


مسافر سحر کوچه هایتان کرده است


خداش خیر دهد آن کسی که بال مرا


کبوتر حرم باصفایتان کرده است


چگونه لطف نداری به این دو چشمی
که


کنار پنجره هایت صدایتان کرده
است


چگونه از تو نگیرم نجات فردا را


خدا برای همین‏ها سوایتان کرده
است


چرا امید نداری مدینه برگردی


مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده
است


میان شهر مدینه یگانه خواهرتان


چه نذرهای بزرگی برایتان کرده
است


تو آن نماز غریب همیشه‏ها هستی


که کوچه‏های خراسان قضایتان کرده
است


سپیده‏ای و به رنگ شفق در
آمده‏ای


کدام زهر ستم جابجایتان کرده است


 


 


 


دربـار رضـا
چـه بـاصـفـــا مــی بـیـنــم


بـرتــر ز
حـریـم کـبـریـــا مـی بـیـنم


فـردوس
بـریـن بـه پـیـش جـاه و فر او


از دیــده
عـقــل کــم بـهـا مـی بـیـنم


جـبـریـل
امـیـن ز بـهـر تـعـظـیم و سلام


عـجـز و ادب
بــالـتـجـــا مـی بـیـنـم


بر طوف رواق
و مرقدش صبح و مسا


پروانه صفت
شـاه و گـدا مـی بینم


هـر سـوخـتـه
جـان را بـه سر تربت او


بـر لـب
سـخـن رضا رضا می بینم


چـون سـاز
کـنـم سـخـن به سوز غم تو


عـالـم ز
محن،‌ غرق عزا می بینم


صـدهـا چـو
«حـیـاتـی»‌ بـه در خـانه تو


من ریزه خور
خوان شما می بینم


 


 


خوشا آن غریبی که یارش تو باشی


قرار دل بی قرارش تو باشی


خوشا ان که تنها تو را دوست دارد


چه خوشتر اگر دوستارش تو باشی


زبیداد پائیز هم غم ندارد


هران دل که باغ و بهارش تو باشی


بران محتضر می برم رشک هر شب


که شمع شب احتضارش تو باشی


خراسان حریم حرم هاست اری


حریمی که پروردگارش تو باشی


خوش ان خانه بر دوش دور از دیاری


که هم خانه وهم دیارش تو باشی


خوشا ان گدائی که تنهای تنها


کناری نشیند کنارش تو باشی


خوشا ان تهی دست بی برگ وباری


که در این چمن برگ و بارش تو باشی


خوشا ان که یک عمر پروانه ات شد


که یک لحظه شمع مزارش تو باشی


بود بود ناز بر لاله زار خلیلش


کسی را که بر دل شرارش تو باشی


شعاری به پیشانی خود نوشتم


خوشا انکه تنها شعارش تو باشی


حاج غلامرضا سازگار


 


 


خراسان، در
عزای میهمانت سوگواری کن


تو هم مثل
مدینه، در غم او بی قراری کن


خراسان، لاله
دامان زهرا در تو پرپر شد


به داغ لاله
ها سوگند، بر او سوگواری کن


خراسان، پاره
قلب پیمبر پاره شد قلبش


بنال و در
غمش، خون دل از هر دیده جاری کن


خراسان، تا
نگوید کس رضا را نیست غمخواری


به جای
خواهرش معصومه بر این کشته، زاری کن


خراسان، زهر
کاری، خانه خلوت، میهمان تنها


تو او را در
کنار حجره در بسته، یاری کن


خراسان، خوب
از مهمان خود کردی پذیرایی


از این مهمان
نوازی پیش زهرا شرمساری کن


خراسان، در
کنار جسم پاک یوسف زهرا


ز صورت پاک
تو اشک جواد و آه و زاری کن


خراسان، تا
برآید ناله از باغ وگل و بلبل


فغان بر
باغبان، در فصل گلهای بهاری کن


خراسان، تا
امید نا امیدان در جهان باشی


چو «میثم» بر
در این آستان، امیدواری کن


 


 


پناه
عوالــــــم ، به جسمــــــــم روان


خدیو جهان ،
مظهــــــــر لامکـــــــــان


امام همــــــه
خـــــاک و افلاکیــــــــان


علی بن موسی
الرضا ، زبند  گــــــران


به حق
جــــــوادت نجاتــــــــم بـــــده


تو فیاض جودی
و فضــــل کــــــــرم


ولی خدائــی
و گـــــــــردون خـــــــــدم


رها کن
مـــــرا از کمنــــد ستـــــــــم


تو مشکل
گشایــــــــی و ارام جـــــــــان


به حق
جــــوادت نجاتـــــــــم بــــــــده


به دربــــار
لطفــــــت پناهنــــــده ام


تو
فرمانــروایی و مـــــن بنـــــــــده ام


گناهم زیاد
اســت و شرمنــــــــده ام


ندارم به دل
، صبر و تاب و تــــــــوان


به حق
جــــوادت ثباتــــــــم بـــــــــده


تو یار
غریبـــــی و بنـــــده نــــــــواز


برویم در
رحمــت کـــــــــــن فـــــــــراز


امانم بده ،
کن مـــــــرا سرفـــــــــراز


از ان
گنـــدم خـــــــــــال لعــــــــل روان


به حق
جــــوادت زکاتــــــــم بـــــــــده


زبار گنه ،
روز من  چون شب است


در ان لحظه و
دم که جان بر لب اســـت


چو مرغ صبایم
به تاب و تب اســـت


ندارم به
کـــف ، زاده ره ،  ناتــــــــوان


به حق جوادت
براتــــــــــم بــــــــــده


علی بن موسی
، رضای خــــــــــدا


به نزد
خداونــــد کــــــــن التجـــــــــــا


که دارم
بســــــی ارزو در مــــــــلا


که بینم رخ
ماه صاحــــــب زمــــــــــان


به حق
جـــــوادت حیاتــــــم بــــــــده


با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...