سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کجا با ملائک سفر کرده ای
به وجه خدایی نظر کرده ای
توی و شهیدان         من و داغ هجران       بیا ای امام
دلی که شد از هجر تو شعله ور
نگردد خموش از فراقت دگر
تو را جان زهرا           من و داغ گل ها        بیا ای امام
الا دلبر بهتر از جان بیا
دوباره به بام جماران بیا
بیا ای حبیبم             که بی تو غریبم         بیا ای امام
تقدیم غمت خونجگر لال? ما بود
بی مهر رخت سای? غم هال? ما بود
هجران تو در دل شرر نال? ما بود
هر لحظه فراغت غم صد سال? ما بود
ای ماه که دادی همه را مهر خدایی
چون شد که دمیدی به شبستان جدایی
ای ماه جماران که زهجرت چو هلالیم
یکبار بر افروز و ببین ما به چه حالیم
سر تا به قدم محنت و اندوه و ملالیم
باید که بسوزیم و بگرییم و بنالیم
هر صبح فراق تو به ما شام بلا بود
ایام غمت بر همه ایام بلا بود
ای همدم یاران خدا جوی جماران
ای کعب? دل بیت تو در کوی جماران
ای گرد عزایت به سر و روی جماران
با یاد تو چشم همگان سوی جماران
باز آ که خزان بی تو بهاران دل ماست
بیت الحزن از غصه جماران دل ماست


تو آن روح الله و صفای کوثری
گل ثار الله و عزیز حیدری
الا ای خون جگر        گشودی بال و پر        زما کردی سفر
اماما الوداع
تو با نام حسین نمودی زمزمه
تو احیا کرده ای مرام فاطمه
تو نور کوثری              گل پیغمبری             همیشه رهبری
پس از تو نور حق به ما شد منجلی
که رهبر بر همه شده سید علی
شد او جانان ما         بر او پیمان ما            فدایش جان ما
-----
می فروشی گفت: کالایم می است

رونق بازار من ساز و نی است

من خمینی دوست دارم چون که او

هم خم است و هم می است و هم نی است
---------
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟

زنده‌تر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آنکه ترا گریه کنیم؟

رفتنت آینه آمدنت بود، ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم

ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
می‌توانیم به جان شهدا گریه کنیم؟

گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟

ای تو با لهجه خورشید سراینده ما
ما ترا با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟

آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقده‌گشا گریه کنیم؟

باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ایم
که به جان تشنگی باغچه‌ها گریه کنیم
---------
رسیده سالگرد رحلت یار

خمینی ان گل خوشبوی گلزار


از آن روزی که رفتی از بر ما

خوشی از ما گریزان گشت ای یار


توبودی شادمانی بود افزون

چو رفتی رنج و غم گردیده بسیار


وجودت بود ما را یار و همراه

نبودت بهر یاران است دشوار


خمینی ای عزیز بهتر از جان

جهان در سوگ تو گردیده نالان
--------
ای مانده در قنوت شهادت امام عشق
ای از تبار زخم عبادت امام عشق
می کرد در نماز غزل های آبیت؛
تصویر اشک از تو روایت ، امام عشق
دل می زنندبا تو به دریای نافله
نیلوفران وحی ولایت،امام عشق
تا پرکشان لاله ی روییده در نسیم
کرده ست باور تو قیامت امام عشق
خورشید جان سپرد در آغوش چشم هات
وقتی شدی شهید شهادت امام عشق
می خوانمت به لهجه ی عریان آفتاب
می جویمت به شیوه ی عادت امام عشق
تادردلت روایت مهتاب جاری است
داریم التماس دعایت ، امام عشق
------



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    -----
    ز بام تیره عالم ستاره می بارید

    در آن شبی که دو صد ماهپاره می بارید

    سما ز نور حجاز روشن بود

    حجاز از نفس گرم عشق روشن بود

    فرشته بر لب خود شور جاودانی داشت

     دعا و زمزمه بانوی آسمانی داشت

    کنار کعبه به دور از نگاه نامحرم

     به سجده مانده نماز پیمبر خاتم

    نگاه منتظرش غرق یک تجلی بود

     در آن شبی که خدیجه دوباره تنها بود

    خدیجه بود و گلی از جهان دیگر داشت

    میان سینه خود آیه های کوثر داشت

    سرشک از بصرش عاشقانه جاری بود

    به روی بستر و در آرزوی یاری بود

    نبود محرمی و بار عشق سنگین بود

     نبود مرحمی و درد حمل شیرین بود

    در آن زمان که گل غم به درد او افزود

     انیس کوچک او عاقبت زبان بگشود

    ای نشسته به غم ، غم ربای جان آمد

     مریز (نریز) اشک جدایی که همزبان آمد

    منم امانت یزدان، منم ترانه نور

     منم تمام تجلی بیکرانه نور

    منم که روح وجود تمام آیاتم

     منم که قبله جان امیر ساداتم

    منم که صبح ازل تا ابد از آنم شد

     همه کرانه هستی بیکرانم شد

    به ذره ذره بی جان حیات بخشیدم .

     بر این صفینه امکان ثبات بخشیدم

    نبود خلق دو عالم مگر به یک نظرم

     نبود اول و آخر مگر ز خاک درم

    اگر ستاره صبح سپهر ناسوتم .

     چراغ شعله فروز جهان لاهوتم

    من از دیار خدایی سرشت می آیم

    ز کار خلق و جهیم و بهشت می آیم

    میان پرده عصمت، میان نور شفق

     قدم زدم به زمین از صرادقات فلق

    شرافت از نفسم باشد و کرامت هم

    نبوت از قدمم باشد و امامت هم

    تمام جلوه حیٌُ جلی است زهرا

     تمام عشق نبی و علی است زهرا

    حیات بر قدر، جلوه بر قضا دادم

     ز صبح روز ازل دل به مرتضی دادم

    اگر در این همه غربت پی مددکاری

    چه حاجتی به دو عالم که فاطمه  داری

    الا که رشک غبارت دل از جنان برده

    دل خدا به سر زلف تو گره خورده

    مدیحه خانی تو با هزار داود است

    که هر چه بود و نبود است بی تو نابود است

    قسم به حق نمک، حق صحبت عشق

    تویی خدای محبت تمام قدرت عشق
    ----------
    جمادى غرق شادى بود آنشب

    بشارت را منادى بود آنشب

    خدا را شهر مکه ، شهر قرآن

    به تایید قضا شد نور باران

    حرم سر تا قدم شور و شعف بود

    شکوه راز خلقت را هدف بود

    منا و مروه اذینى دگر داشت

    خم گیسوى شب چینى دگر داشت

    کمان رکن را تیرى دگر بود

    صفا را سعى و تکبیرى دگر بود

    مقام از بى مقامى داد مى زد

    شرر بر کاخ استبداد مى زد

    شفق ، شعر طلوع فجر مى خواند

    حدیث ایه هاى قدر میخواند

    فلق معراج شب را ساز مى کرد

    گره از کار رجعت باز میکرد

    سحر سوداگر شور و طرب بود

    طرب چشم انتظار مرگ شب بود

    قمر گیسوى خود را تاب میداد

    قضا لوح قدر را اب میداد

    سپیده اخم خود را باز میکرد

    افق را سینه چاک ناز مى کرد

    موذن دم بدم تکبیر میگفت

    به ما از ایه تطهیر میگفت

    غلم بر قاف شب کوبید خورشید

    مى از جام فلق نوشید خورشید

    زمین ابستن نص علق بود

    زمان ائینه دار لطف حق بود

    وجود واجب استاد هستى

    تجلى کرد در ابعاد هستى

    خدیجه تا زهستى نیست گردید

    ز هستى نمره او بیست گردید

    به روز بیست از ماه جمادى

    ندا برخاست از ناى منادى

    خدیجه ثروت خود را فدا کرد

    فنا شد و ز فناکسب بقا کرد

    ز کارش موشکافى کرد خالق

    گذشتش را تلافى کرد خالق

    در رحمت به رویش نیز واکرد

    به او زهراى اطهر را عطا کرد

    طریقت را دلیل راه آمد

    حقیقت را تجلیگاه آمد

    شریعت صورت و معناست زهرا

    حقیقت قطره و دریاست زهرا

    چه زهرائى که هستى هست . مستش

    کلید هستى عالم بدستش

    چه زهرائى ، على را پاک همسر

    که مادر هست بر شبیر و شبر

    پدر او را نه ختم مرسلین است

    که او بر خاتم خاتم نگین است

    خدا را شاهکار خلقت آمد

    که بر اسرار هستى علت آمد

    شکوفا شد به امر وحى سرمد

    گل بى خار گلزار محمد

    به مدح او قلم درمانده گردد

    به وصفش واژه ها شرمنده گردد

    ورا ذرات عالم مى شناسند

    زادم تا به خاتم مى شناسند

    نه تنها دم زند ادم ز وصفش

    زند دم خالق اعظم ز وصفش

    شکوه رمز یا زهراست زهرا

    قرار نوح در دریاست زهرا

    به زهرا تا توسل کرد آتش

    به ابراهیم حق شد سرد آتش

    چه نامش برد موسى ، موسوى شد

    کلیم حق ز فیض معنوى شد

    مسیحازد چو بر دامان او دست

    گسست از فرش دل ، در عرش بنشست

    بلى صدیقه کبرى است زهرا

    قرار کل ما فیهاست ، زهرا

    سفاعت در جزا پابست زهراست

    نجات ما همه در دست زهراست
    ----------
    بیستم ماه جمادى آمد

    موسم عشرت و شادى آمد

    فاطمه بضعه احمد آمد

    گل گلزار محمد (ص) آمد

    گل گلزار محمد آمد

    گشته هستى لاله باران امشب

    سر زد از یک گل بهاران امشب

    با صفا شد بزم یاران امشب

    بضعه پاک محمد(ص ) آمد

    گل گلزار محمد آمد

    طاهره انسیه حورا

    راضیه ، مرضیه زهرا

    عالمه - فاطمه کبرى

    گل خوشبوى پیمبر آمد

    گل گلزار محمد آمد

    روح و ریحان پیمبر آمد

    جان و جآنان پیمبر آمد

    همسر ساقى کوثر آمد

    حضرت زهراى اطهر آمد
    ---------
    اشک در دیده ترم باشد

     شب میلاد دلبرم باشد

    ای عزیز رسول، یا زهرا (س)

     عشق تو روح پیکرم باشد

    جان ما را اگر پذیرایی

     هدیه روز مادرم باشد
    -----
    مرا وقت سحرگاهان  به گوشم این ندا آمد

    ندا از جانب بالا ز عرش کبریا امد

    دل هر شیعه مسرور است زین مولود فرخنده

    که اندر بوستان دین گلی از انبیاء آمد

    زدامان خدیجه فخر زنها شد  عیان امشب

    ز یمن مقدمش  روشن زمین و اسمان امشب

    تمام اهل عالم خادم آن آستان امشب

    علی را همسر و گمراهیان را رهنما آمد

    بود نامش زکیه مرضیه انسیه حوراء

    حمیده  راضیه ریحانه  دیگر زهره زهرا

    وجیهه فاطمه صدیقه زهرا آیت کبری

    مصادف مقدمش با مقدم روح خدا آمد

    حسین را او بود مادر  علی را فاطمه همسر

    گل دامان ÷یغمبر نزاده همچو او مادر

    به زنهای جهان رهبر سرور فلب پیغمبر

    شفیع شیعیان  زهرا عزیز مصطفی آمد

    زگلزار نبی امشب دو تا گوهر نمایان شد

    رخ زهرا  و فرزندش  خمینی ماه تابان شد

    مبارک مقدم او بر همه خلق مسلمان شد

    کجا شد آنکه ما را رهنما و مقتدا آمد
    --------
    از  آسمان قدوسیان آواز کردند

    درهای رحمت را دوباره باز کردند

    در موسم میلاد یاس باغ عصمت

    در باغ جنت بلبلان آواز کردند

    در اسمانها عرشیان با شور و شادی

    چشن سرور و شادمانی ساز کردند

    در وصف و مدح کوثر ختم رسولان

    امشب تمام قدسیان لب باز کردند

    او محرم راز خدا بعد از نبی بود

    گر مکه را آیینه دار راز کردند

    امشب ملائک بر نبی تبریک گفتند

    تا صبح گرد خانه اش پرواز کردند

    آندم که سر زد روی زهرا

    سادات زین مادر به عالم ناز کردم

    حیرت مکن ای دل اگر گویم به عالم

    پیغمبران با مهر او اعجاز کردند

    در هر گرفتاری و غم حتی امامان

    با ذکر نامش درد خود ابراز کردند

    امروز آمد از جنان امام (وفائی)

    خلق جهان را بعد او آغاز کردند
    -------------
    آن شب زمین مکه بر خود ناز مى‏ کرد

    با ناز خود درهاى رحمت باز مى‏ کرد

    آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود

    گویاى تکبیر بلال از هر طرف بود

    آن شب شفق در باغ دلها لاله مى ‏کاشت

    آن را به عشق یار هجده ساله مى‏ کاشت

    آن شب سحر سجاده ‏ى دل باز مى‏ کرد

    قامت به قد قامت، مودّت ساز مى ‏کرد

    آن شب فلق شعر گل مهتاب مى‏ خواند

    از بهر غم، شادى، حدیث خواب مى ‏خواند

    آن شب سپیده جامه بر تن چاک مى‏ کرد

    گرد ملال از روى احمد پاک مى‏ کرد

    آن شب زمان چرخ و فلک را تاب مى ‏کرد

    کلک قضا لوح قدر را آب مى‏ داد

    آن شب زمین آبستن شور و شعف بود

    غواص دل آماده‏ ى صید صدف بود

    آن شب منا شعر مبارکباد مى‏ خواند

    زیبا سرودی ، آن شب میلاد مى‏ خواند

    آن شب خدیجه بود و درد بار دارى

    از باردارى بود کارش بیقرارى

    آن شب ز تنهایى روانش رنج مى ‏برد

    رنج شکوفایى به پاى گنج مى‏ برد

    آن شب زنان مکه بر او پشت کردند

    از او بریدند و نکوهش مشت کردند

    آن شب درّ ناسفته ‏اى، بحر کرم سفت

    طفلى که بودش در رحم با او سخن گفت

    آن شب میان آن دو اسرارى مگو بود

    وقت شکوفایى نخل آرزو بود

    آن شب به مادر از بهشت و حور مى ‏گفت

    از مرگ ظلمت در دیار نور مى‏ گفت

    آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى ‏کرد

    در را براى صبح صادق باز مى‏ کرد

    آن شب خدیجه بود و آه جانگدازش

    لطف خداى مهربان و سوز و سازش

    آن شب بهشتى بانوان امداد کردند

    با یارى خود قلب او را شاد کردند

    آن یک به دستش ساغرى آکنده از مُل

    آن یک برایش سندس و استبرق و گل

    آن یک به پایش با ترنم لاله مى ‏ریخت

    لبخند از لب در، دیار ناله مى‏ ریخت

    آن یک برایش باده در پیمانه مى ‏کرد

    آن یک پریشان گیسوانش شانه مى ‏کرد

    مریم به گوشش آیه انجیل مى‏ خواند

    آسیه بهرش داستان نیل مى‏ خواند

    سارا برایش عود و عنبر دود مى ‏کرد

    او را مهیا بهر یک مولود مى‏ کرد

    ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت

    آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت

    تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند

    شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند

    ام القرا آیینه دار نور گردید

    چشم کج اندیشان عالم کور گردید

    کون و مکان را ذات حق زیب و فرى داد

    بر خاتم پیغمبرانش دخترى داد

    آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور

    دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر

    بالاتر از او بین زنها دخترى نیست

    در امتحان همسرى شد نمره ‏اش بیست

    هر تار مویش آیه حبل المتین است

    بر حلقه ‏ى انگشتر خاتم، نگین است

    آمد به دنیا عصمت کبراى سر مد

    ام‏ الائمه فاطمه ام ‏محمد

    آمد به دنیا شاهکار کلک خلقت

    گنجینه شرم و حیا و کان عصمت

    آمد به دنیا آنکه نورش منجلى بود

    معراج احمد بود و منهاج على بود

    آمد به دنیا آنکه هستى هست مستش

    از مستى هستى بشر شد پاى بستش

    گر او نبودى هستى عالم نبودى

    مشهودى از آب و گل و آدم نبودى

    گر او نبودى زندگى بى محتوا بود

    در پرده ابهام آیات خدا بود

    او رحمتى بر رحمةللعالمین است

    او زینت آیات قرآن مبین است

    بر جسم ختم‏ الانبیا روح است زهرا

    بر کشتى عدل على نوح است زهرا

    آئینه دار نهضت پیغمبر است او

    بهر پدر دلسوزتر از مادر است او

    مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر

    ساقى على هست و على را اوست کوثر

    شرمنده از نور جمالش آفتاب است

    درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است

    لبهاى ختم الانبیا بوسید دستش

    پیمانه صبر على گردید مستش

    از بس که داده ذات حق قدر و مقامش

    قد قامت احمد بود از احترامش

    بى فاطمه نام نبى معنا ندارد

    فرقى على با حضرت زهرا ندارد

    -----------
    بـیـستم جمادی الثانی، مـیلاد با سعـادت باعث خلقت،
    دخت نبـوت،کـفـو ولایـت، ام امامت، قطـب دایـره
    وجود، حبـیبه ذات ربّ العـالمین، پاره تن
    رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، زوجه
    و کفـو امیـرالمؤمنیـن علیّ
    مرتضی(علیه السلام)
    وامّ الائمة النقباء والنّجباء
    حضرت فاطـمة الزهـراء (علیها السلام)
    برنـامـوس دهـر و شمس ضحای آسمان
    هدایت حضرت صاحب العصروالزّمان(عجل الله تعالی
    فرجه الشریف)ونیزبرشیـعیان ومحبین آنحضرت مبارکباد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    دریا غریق مرحمت بی کران تو

    هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

    خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

    آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

    صدها فرشته بال نهادند بر زمین

    تا دامن خدیجه شود میزبان تو

    بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند

    حوا و مریم اند پرستار جان تو

    بر قلبهای خسته ما هم نزول کن

    ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو

    یک شاخه یاس در دل مجروح کاشتیم

     تنها به احترام مزار نهان تو

    در بارش است رحمت بی حد ابر تو

    پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

    تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت

    در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت

    از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای

    هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

    در شکر روز ه ا ی که در سه افطار با تو بود

    دستت برای خواهش سائل جواب داشت

    جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند

    از بسکه از بساط جهان اجتناب داشت

    با عطر یازده سحر این باغ آشنا ست

    هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

    بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است

    آن شاعری که طبع روان همچو آب داشت

    ((چون صبح زندگانی روشندلان دمی است

    آن هم دمی که با عث احیای عالمی است ))

    ای جلوه شکوه و جلال پیمبری

    تو حجت همیشه به آل پیمبری

    قد راست کرده بود و تنومند مانده بود

    از آب چشمه ی تو نهال پیمبری

    آنجا که بحث کیفیت عرش می شود

    جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری

    مرهم به زخم های احد بیشتر بنه

    تو با خبر همیشه ز حال پیمبری

    کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی

    جاری شده است اشک زلال پیمبری

    این لحظه های اخر از احمد جدا مباش

    اسوده نیست بی تو خیال پیمبری

    قدری صبور باش بهشت دل نبی

    تو زود می رسی به وصال پیمبری

    چون تو تمام آینه خلق احمدی

    هر روز روز تو ست به سال پیمبری

    ایام شادمانی و روز ولادت است

    هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

    در مصحف خدای تعالی نوشته بود

    این نور با طهور ولایت سر شته بود

    پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان

    این دانه را به مزرعه عرش کشته بود

    از بسکه بود دست توسل به سمت تو

    هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود

    چندی به التماس زمین کرده ای نزول

    این آخرین مسافرت یک فرشته بود

    عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

    حب تو در صحیفه مومن نوشته بود

    ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم

    ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم

    هر دختری که ام امامت نمی شود

    یا مادر پیمبر رحمت نمی شود

    در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است

    این وحدت است شامل کثرت نمی شود

    آنجا که پای کفو علی هست در میان

    هر دختری که لایق وصلت نمی شود

    از اینکه آب مهریه ات بود روشن است

    هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود

    فردا بیا که باز قیامت بپا کنی

    ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود

    با اشتیاق سمت صراط آورید رو

    زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود

    این سینه باز حال و هوای مدینه خواست

     یا رب دعای کیست اجابت نمی شود

    آخر مدینه راز پس پرده داشته است

    آخر مدینه یار سفر کرده داشته است

    لطف مدام حضرت یاسین به دست توست

    آری دعا به دست تو آمین به دست توست

    آنجا که سینه در تب اندوه سوخته است

     آرامش دوباره وتسکین به دست توست

    پیر خمین جلوه ی فرزندی ی تو داشت

     یعنی که عزت و شرف دین به دست توست

    آنجا که ابر فتنه گری سایه گسترد

    نابودی تمام شیاطین به دست توست

    اسلام با دعای تو پیروز می شود

    آری کلید فتح فلسطین به دست توست

    این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود

    بر روح تو سلام خدا و دو صد درود
    -----
    ای بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)

    لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س)

    ای سه شب بی قوت واز قوت تو سیر

    هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر

    وحی بی ایثار تو کامل نشد

    هل اتی بی نان تو نازل نشد

    مدح تو کی با سخن کامل شود

    وحی باید بر قلم نازل شود

    ای که در تصویر انسان زیستی

     کیستی تو کیستی تو کیستی

    از شب میلاد تاآخر نفس

     مصطفی (ص)یک دست را بوسید و بس

    آن هم ای دست خدا دست تو بود

    ای برآن لبها و دست تو درود

    عقل کل از کل هستی شد جدا

    تا چهل شب کرد خلوت با خدا

     این چهل شب در  سرش شور تو بود

     بهر استقبال از نور تو بود

    ای که از سر تا به پا پیغمبری

    بلکه هم پیغمبری هم حیدری

    تو رسول الله (ص) شویت بوالحسن (ع)

    هر سه یک جانید با هم در سه تن

    بس تویی ای عرش حق را قائمه

    هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س)

    باید اینجا لب فرو بست از بیان

    روز محشر قدر تو گردد عیان

    صحنه محشر همه پابست توست

    اختیار نار و جنت دست توست

    مهر تو روز قیامت هست ماست

    ریشه های چادرت در دست ماست

    روز محشر کار ما با فاطمه (س) است

    نقش پیشانی ما یا فاطمه (س) است

    از کرامت بر جبین ما همه

    ثبت کن هذا محب الفاطمه (س)

    -------------
    ای نخست همیشگی یکتا

    آفتاب قدیمی ی دنیا

    سیب سرخ بهشت پیغمبر

    یک سبد یاس بر جمال شما

    ابتدایت همیشه نا معلوم

    انتهای تو نیز نا پیدا

    راستی گر نباشی ای بانو

    چه غریب است حرفهای خدا

    خانه ات پایتخت این عالم

    حجت من حدیث سبز کسا

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر تو و خاندان تو صلوات

    چشمهایت ستاره می بارد

    مثل خورشید روشنی دارند

    نور ماه و ستاره و خورشید

    چقدر پیش چشم تو تارند

    جلوه کردی و از مکان خودت

     آمدی وفرشته ها دارند ...

    از بلندا ی عرش تا مکه

    سر راه تو یاس می کارند

    آمدی و تمام هر چه که  هست

    به مقام تو سجده می آرند

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر تو و خاندان تو صلوات

    ای خداوندی تجسم ما

     کعبه بی نشان مردم ما

    صبح روز نخست ریخته اند

    جای انگور سیب در خم ما

    سوره ی مکی رسول خدا

    نذر چشمانتان تبسم ما

    بامتان پشت بام جبرا ئیل

    خانه ات آسمان هفتم  ما

    گردش مهربان این دستاس

    آرد داری برای گندم ما

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر توو خاندان تو صلوات

    تو فرادا تو فرد تو تو حید

    تو مساوی سیزده خورشید

    تو همان سیب روشنی که از ل

    از درخت خدا پیمبر چید

    تو رسولی ولی به طرز دگر

    مرتضایی ولی به شکل جدید

    معجر روشن تو هجده سال

    به خودش رنگ آفتاب ندید

    شب ندارد مدینه ام با تو

    السلام علیک یا خورشید

    فاطمه ای  فرشته خیرات

    بر توو خاندان تو صلوات

    سر تو روی بالش پر بود

    جلوه ات جلوه ای معطر بود

    نان تو از بهشت می آمد

    آب نوشیدنیت کوثر بود

    مثل یک گنبد طلایی شهر

    پشت بامت پر از کبوتر بود

    آمدی و ملائک بالا

    عرض تبریکشان به حیدر بود

    روز میلاد تو برای رسول

    به خداوند "روز مادر "بود

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر تو و خاندا ن تو صلوات

    ای خدای جمالی ی دنیا

    جلوه بی مثالی ی دنیا

    نام تو بی وضو نمی آید

    بر زبان اهالی دنیا

    ای پری ای فرشته بالا

    تو کجا و حوالی دنیا

     تو کنار خدای خویش، خوشی

    کوری جای خالی دنیا

    ما همیشه پی جواب توایم

    ای غروب سئوالی دنیا

    فاطمه ای فرشته برکات 

    بر تو و خاندان تو صلوات

    بی تو این سفره ها کریم نداشت

    بی تو این بادها نسیم نداشت

    تو اگر جلوه ای نمی کردی

    طور موسای ما کلیم نداشت

    با وجود وجود تو دیگر

    حضرت آمنه یتیم نداشت

    بی تو ذکر رئوف " بسم اله "

    داشت رخمن ولی رحیم نداشت

    حرمت قبله هم ترک می خورد

    خانه ی تو اگر حریم نداشت

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر تو و خاندان تو صلوات

    آینه صفحه کتاب تو

    آسمان شیشه گلاب تو بود

    اولین عکس در حجاب خدا

    دور تا دور عرش قاب تو بود

    صبح ها، ظهرها نگاه علی

    چشم به راه آفتاب تو بود

    روزها نیمه ی جنوب زمین

    سنگ زیرین آسیاب تو بود

    چادر خاکی زمین خورده

    مرتضی هم ابوتراب تو بود

    فاطمه ای فرشته خیرات

    بر تو و خاندان تو صلوات



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «کوک کن ساعت خویش»
    90/2/11 9:5 ع

    کوک کن ساعت خویش

    اعتباری به خروس سحری ، نیست دگر

    دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

    کوک کن ساعت خویش

    که مـؤذّن ، شب پیـش

    دسته گل داده به آب

     . . و در آغوش سحر رفته به خواب

    کوک کن ساعت خویش

    شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

    که سحر برخیزد

    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

    دیر برمی خیزند

    کوک کن ساعت خویش

    که سحر گاه کسی

    بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

    که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

    کوک کن ساعت خویش

    رفتگر

    مُرده و این کوچه دگر

    خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

    کوک کن ساعت خویش

    ماکیان ها همه مستِ خوابند

    شهر هم . . .

    خواب اینترنتی عصر اتم می بیند

    کوک کن ساعت خویش

    که در این شهر ، دگر مستی نیست

    که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد

    از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی

    کوک کن ساعت خویش

    اعتباری به خروس سحری نیست دگر

    و در این شهر سحرخیزی نیست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]



    همسرم راز نهان خویش با حیدر بگو

    جال من از آنچه آمد بر سرت دیگر بگو

    رازهای خویش را دیگر مبر در خاک گور

    یا ز سر سینه یا از رمز میخ در بگو

    از چه دائم میروی از هوش و بازآیی به هوش

    از چه می پیچی به خود پیوسته در بستر بگو

    رخ اگر می پوشی از من دیگر از زینب بپوش

    ماجرای کوچه با آن نازنین دختر بگو

    محسنت بین درو دیوار با قاتل چه گفت

    لاله پژمرده ام از غنچه پرپر بگو

    ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود

    رازی از این غصه سربسته با حیدر بگو

    ای بهشت من که گکشتی عازم باغ بهشت

    آنچه را با من نمی گوئی به پیغمبر بگو

    -------------------

    یاد آن روزى که ما هم سایه بر سر داشتیم

     همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتیم

    جدّ ما ـ پیغمبر ـ از ما چهره پنهان کرد و باز

     یادگارى همچو زهرا از پیمبر داشتیم

    مادر مظلومه ما نیز رفت از دست ما

     مرگ او را کى به این تعجیل باور داشتیم؟!

    اندر آن روزى که آتش بر سراى ما زدند

     ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتیم!

    آمد و، رفت از جهان محسن در آن غوغا، دریغ!

     آرزوى دیدن روى برادر داشتیم

    مادر ما، خود ز حق مى خواست مرگ خویش را

     ورنه ما بهرش دعا با دیده تر داشتیم

    روزهاى آخر عمرش ز ما رومى گرفت!

     چون على، ما هم ازین غم دلْ پراخگر داشتیم!

    در شب دفنش به ما معلوم شد این طُرفه راز

    تا ز روى نیلگونش بوسه اى برداشتیم!

    از کفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت

     جسم او را همچو جان ما نیز دربرداشتیم

    از فراق روى مادر، با پدر هر روز و شب

     دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتیم!

    با فغان گوید «مؤید» آنچه را «میثم» بگفت:

    (اى خوش آن روزى که ما در خانه، مادر داشتیم!)

    -----------------------------

    یارب این سیلی پر از سوز و درد

    با رخ همچون گل زهرا چه کرد

    چون غبار کوچه بنشست بر زمین

    حق تعالی دید و جبریل امین

    بر رخ زهرا نشان پنجه بود

    از دل مولا اثر باقی نبود

    آمد از کوچه برون زهرا ولی

    زیر لب با هر قدم می گفت علی

    با سر چادر به چشمش می کشید

    از کنار دیده اش خون می چکید

    تا قدم در خانه حیدر نهاد

    زینب او را دید و زد از غصه داد

    چادرت مادر چرا خاکی شده

    پنجه روی تو حکاکی شده

    پیش من چادر به سر افکنده ای

    گو مگر از زینبت رنجیده ای

    رفتی از خانه برون چون آمدی

    از چه با دست پر از خون آمدی

    گر ببیند باب من این روی تو

    می چکد خون از سر و از روی تو

    در همین جا جان دهد بر پای تو

    جان فشاند بر سر غمهای تو

    از کفت مادر چرا چاره شده

    گو به من گوشت چرا پاره شده

    -----------------------------

    اظهار درد دل به زبان آشنا نشد

    دل شد ز خون لبالب و این غنچه وانشد

    آن جان از آن زمان که جدا از تنم شده است

    یکدم سر من از سر زانو جدا نشد

    با آنکه دست دشمن دون بازویم شکست

    دیدی که دامن تو ز دستم جدا نشد

    شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند

    دستم شکست و بند ز دست تو وانشد

    بسیار دیده اند که پیران خمیده اند

    اما یکی چو من به جوانی دو تا نشد

    از ما کسی سراغ ندارد غریب تر

    در این میانه درد زپهلو جدا نشد




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <      1   2   3   4   5   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...