«حرف دل با امام زمان(عج)»
90/5/11 7:35 ع
عمــــــرم به سر رسید نشد یارتان شـوم آقا نشد کــــه لایــــق دیــــدارتان شوم
غفلت بســاط کــــــرد ســـر راه طفـل دل وایَـــم نشد کـــه راهیِ بازارتان شوم
واصل اگر به عَرضه حسن تو مـی شـدم چیزی نداشتــم که خـــریدارتان شوم
باری ز دوش حضـــرتتان بـــر نداشتـم شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیــــــدر زمانه غـــــریبت گذاشتیـم در روز غـم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سرشکسته وسرخورده مانده ام اذنــــم بده فدایــی و سردارتان شوم
مــــاه خــــــدا رسید و دلـــم آرزو نمود مهمـــان کنـار سفره افطارتان شوم
در روز انتــقـــــام شهیـــدان کـــــربلا آقا اجــــازه هست ز انصارتان شوم
«روزهداران مؤمنین آماده! من ماه خدایم»
90/5/11 7:33 ع
روزهداران مؤمنین آماده! من ماه خدایم
ماه روزه، ماه قرآن، ماه تسبیح و دعایم
ماه حق، ماه نبی، ماه علی مرتضایم
ماه خیل انبیاء و اتقیا و اوصیایم
تا رساند بر همه عالم پیامم را محمد
خوانده از آغاز شهر الله نامم را محمد
من گرامی ماه عفو و رحمت پروردگارم
روزهداران الهی را همه باغ و بهارم
باشد از شعبان امیرالمؤمنین چشم انتظارم
در دل شب انسها با حضرت صدیقه دارم
تا سحر گه بی قرار چشم گریان حسینم
هر شب و هر روز محو صوت قرآن حسینم
دامن سجاده گردد بزم اُنس یار با من
چشم مشتاقان بوَد تا صبحدم بیدار با من
نور بخشد شمع جمع محفل دادار با من
انس میگیرند مردان خدا بسیار با من
از نسیم آید سرود نغمه روح الامینم
همدم اشک و مناجات امیرالمؤمنینم
لحظهها تسبیح و، خوابِ روزهدارانم عبادت
روزهایم روزهای صدق و اخلاص و ارادت
یوسف زهرا حسن در نیمهام یابد ولادت
وز قدوم مادر زهرا مرا باشد سعادت
روزهداران را دهـم از سـاغر قـرآن حلاوت
ای خوشا آنکس که در من میکند قرآن تلاوت
ای خوشا آنکس که قدر لیلةالقدرم بداند
ای خوشا آنکس که اشک و معرفت در من فشاند
ای خوشا آنکس که شبها تا سحر بیدار ماند
در دل شب افتتاح و جوشن و بوحمزه خواند
من همان ظرف عنایات خداوند کریمم
روح میبخشد دعای یا علیُّ یا عظیمم
وای بر آنکس که در من حق نیامرزد گناهش
یا نگردد شسته از اشک شبی روی سیاهش
آنچنان باشد که حق محروم سازد از نگاهش
در مه رحمت بوَد آغوش شیطان، جایگاهش
توشهای با خود نیارد تا خدا از او پذیرد
میسزد از غصه در عید صیام من بمیرد
خوش به حال آنکه در من دامن دلبر بگیرد
در عروج خویشتن از زهد و تقوا پر بگیرد
در دل شبهای قدرم نیز قرآن سر بگیرد
روی در محراب کوفه، دامن حیدر بگیرد
ای خوش آنکو پرکند از اشک چشم نازنین را
تـا بشویـد فرق خـونین امیـرالمـؤمنین را
ای خوش آنکو در معاصی، احترام از من بگیرد
با دهان روزهاش هر روز، کام از من بگیرد
دامن وصل خدا را در صیام از من بگیرد
در عبادت رفعت و شأن و مقام از من بگیرد
من همانا سفره مهمانی ذات خدایم
با تمام انبیاء از صبح خلقت آشنایم
«میثم» از هر لحظه من فیضها گردد نصیبت
روزه، دارو، ذکر، درمان، ذات حق گردد طبیبت
هست دامان تو هر شب دامن وصل حبیبت
هر نفس باشد دعای یـا حبیب یـا مجیبت
دوستت دارد خدا، گر تو خدا را دوست داری
صرف کن اوقات خود در روزه و شب زندهداری
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
«یک روز»
90/4/19 5:31 ع
یک روز برای من مسیـحا بودی
من ساحل تشنه و تو دریا بودی
یک روز ترا نوشته بودم با عشق
مجنون شده بودم و تو لیلا بودی
رفتـی و مرا ز یاد بردی یک روز
انـگار نه انـگار که بـا ما بودی
می رفت ز خاطر تو عهد و پیمان
ای وای ! چقدر اهل حاشا بودی
می رفتی و باز زود بر می گشتی
وقتی که چو من یکه و تنها بودی
هـرگز نـرود ز خاطرم لامذهب
آنروز که در میـکده بـا ما بودی
این بـار دگر نمی گـذارم بروی
ای کاش تو هم اهل مدارا بودی
تصمیم گرفته ام که آدم بشوم
زیرا که تو یکپارچه حوا بودی
چندیست که در مدار «کیوان» هستیم
"محبوبه"! تو هم کاش در اینجا بودی!
«خوشم نمی آید...»
90/4/19 5:30 ع
من از کرامت دونان ،خوشم نمی آید من از محبت نادان،خوشم نمی آید
از این مجسمه،از این کوه یخ،از این مرداب من از طبیعت بی جان،خوشم نمی آید
به قول حافظ اگر دست اهرمن باشد من از نگین سلیمان خوشم نمی آید
مرا به باده در انظار خلق دعوت کن من از تخلف پنهان،خوشم نمی آید
به پیش آیینه ها پشت پات می بوسم من از روابط پنهان ،خوشم نمی آید
زیارت تو مرا آرزوی دیرین است ولی ز نخوت دربان،خوشم نمی آید
اگر بناست ببارد به روی اقیانوس من از لطافت باران،خوشم نمی آید
ز بس که خدعه و نیرنگ دیده ام،دیگر از این دو پای-از انسان- خوشم نمی آید
به حال خویش رهایم کنید !دیگر من چرا دروغ؟!از ایران خوشم نمی آید
من از نژاد اهوراییان آزادم من از بهشت چو زندان ،خوشم نمی آید
اگر خدای نفهمد زبان پارسی ام از آن خدای، به قرآن! خوشم نمی آید
اگر نه جای محبت بود،نه آزادی من از ستاره ی « کیوان » خوشم نمی آید
«چه می شد»
90/4/19 5:29 ع
چه می شد اگر هیچ کاری نمی شد؟
نگاهی، اسیر نگاری نمی شد
چه می شد که دل را نمی آفریدند ؟
و یا عشق در قلب جاری نمی شد
چه می شد که دلها به یغما نمی رفت ؟
کسی در کمین شکاری نمی شد
چه می شد که در اجتماع گلستان
علف جای گل سر شماری نمی شد ؟
چه می شد به جای شقایق در این باغ
گیاهان هرز آبیاری نمی شد
چه می شد حرامی نمی بود در باغ ؟
به گلچین بی رحم یاری نمی شد
چه می شد که صیاد و دامی نمی بود ؟
قفس جایگاه قناری نمی شد
چه می شد برای فریب درختان
زمستان هوایش بهاری نمی شد ؟
چه می شد سیه ماهی کوچک ما
گرفتار در جویباری نمی شد ؟
چه می شد که میخانه ها باز می شد ؟
عسس دشمن میگساری نمی شد
چه می شد که سیبی نمی چید دستی ؟
هوس مایه ی بد بیاری نمی شد
چه می شد کمی فکر می کرد آدم ؟
و اسباب این شرمساری نمی شد
سر سنگ نادان اگر می شکستند
دل آینه زخم کاری نمی شد
دروغ است « کیوان » و ناهید و پروین
اگر دل نمی خواست، کاری نمی شد