می ریخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم رسید تا سر بابا مقابلش

چشمان نیمه جان و غریبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها

چشمان غرق خون عمو بود ساحلش

چشمش برای دیدن بابا رمق نداشت

از بس که شد محبت این قوم شاملش

از لطف دست سنگی یک شهر حرمله

کم کم شبیه فاطمه می‌شد شمایلش

روی کبود و موی سپید ارث مادری است

وقتی سرشته از غم زهرا شده گلش

جانش رسید بر لبش از دست خیزران

آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش

از نحوة شهادت او عمه هم شکست

تا دید داغ تشت طلا بوده قاتلش

او هرگز از کبودی بال و پرش نگفت

غساله گفت یک سر مو از فضائلش!

?

دستان کوچکش که ضریح اجابت است

دل بسته بر کرامت او چشم سائلش



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «معجزات زینب (س)»
    89/10/16 5:53 ع

    روز اول چه خوب یادم هست

    سهم من بی تو بیقراری بود

    عید من دیدن نگاه تو

    دوری‌ات اوج سوگواری بود

    بی تو جنت برای من دوزخ

    روز روشن برای من شب بود

    تا همیشه کنار تو بودن

    همه‌ی آرزوی زینب بود

    لحظه لحظه دلم گره می‌خورد

    به ضریح مجعّد مویت

    دل من را به باد می دادی

    می گشودی گره ز گیسویت

    ولی این روزها چه دلگیر است

    چقدر این زمانه بد تا کرد

    آنقدر بی کسی و غربت داشت

    تا که ما را به کربلا آورد

    کربلا کربلا پریشانی

    غربت از چشم هات می بارد

    ندبه ندبه فراق و دلتنگی

    از غروب نگات می بارد

    دست من خالی است اما باز

    دو فدایی برایت آوردم

    از منا تا منا دو حاجیِّ

    کربلایی برایت آوردم

    رد مکن هدیه های خواهر را

    گرچه ناقابلند، ناچیزند

    سپر کوچکی مقابل تو

    در هجوم کبود پائیزند

    با ولای تو پروریدمشان

    درس آموز مکتبت هستند

    عاشق جانفشانی اند آقا

    پیشکش های زینبت هستند

    هر دو با شور حیدری امروز

    از تو إذن قتال می خواهند

    خون جعفر میان رگ هاشان

    این دو عاشق، دو بال می خواهند

    گره از ابروان خورشید و

    گره از کار ماه وا می شد

    چشم های حسین راضی شد

    نذر زینب دگر ادا می شد

    بین خیمه نشسته بود اما

    در دلش اضطراب و ولوله بود

    پرده‌ی خیمه را که بالا زد

    دو گل و یک سپاه حرمله بود

    دو فدایی، دو تا ذبیح الله

    که به سوی منای خون رفتند

    در طواف سنان و سر نیزه

    تا دل کربلای خون رفتند

    دید از بین خیمه، جان هایش

    دلشان را به آسمان دادند

    سر سپردند در هوای حسین

    چقَدَر عاشقانه جان دادند

    دلش از درد و غم لبالب بود

    شاهدش دیده های پر ابرش

    بر دلش داغ دو جگر گوشه

    عقل مبهوت مانده از صبرش

    دید پرپر شدند، اما باز

    جز تب بندگی عشق نداشت

    پای از خیمه ها برون ننهاد

    تاب شرمندگی عشق نداشت

    این همه جانفشانی و ایثار

    خط اول ز شرح مطلب بود

    کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب

    سِرّی از معجزات زینب بود



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «خدایا پناهم بده»
    89/10/16 5:38 ع

    سلام خدای عزیزم


    میدونم منو خوب میشناسی  اره خودمم همونی که همه حسرت زندگیمو میخورند


    ولی از حال زارم خبر ندارند،


    از این زندگی شعاری خسته شدم ،دیگه تحمل ندارم


    نمیخوام دیگه مدعی عشقت باشم ،تورو قسم به پهلوی شکسته فاطمه عاشقم کن


    یه عاشق واقعی


    یه عمر گناه کردم ،یه عمر اشتباه کردم ولی حالا ...


    نمیدونم این چه حسیه که از صبح ارامش برام نذاشته


    ولی میدونم حسه غریبیه


    اگه کمکم نکنی به کی پناه ببرم


    ای پناهنده ی بی پناهان


    حالا که بعد یه عمر گناه بازم اومدم پیشت تنهام نذار


     اگه تنهام بذاری میمیرم


     میدونم یه عمر برده ی شیطان بودم


    ولی مگه نمیگن تو مهربانی وبخشنده


    پس تورو قسم میدم به عزت وجلالت


    که منو ببخش


     


     


     


     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «عجب صبری خدا دارد !»
    89/10/16 5:38 ع


    عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    همان یک لحظه اول


    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان


    جهان را با همه زیبایی و زشتی


    بروی یکدگر ویرانه میکردم .


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    که در همسایه صدها گرسته ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم


    نخستین نعره مستانه را اموش آندم


    بر لب پیمانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین


    زمین و آسمان را


    واژگون ، مستانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    نه طاعت میپذیرفتم


    نه گوش از بهر استغفار این بیدادگر ها نیز کرده


    پارع پاره در کف زاهد نمایان


    سبحه صد دانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    برای خاطر تنها یکی مجنون  صحرا گرد بی سامان


    هزاران لیلی نازآفرین را کو بکو


    آواره و دیوانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان


    سراپای وجود بی وفا معشوق را


    پروانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی


    تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد


    گردش این چرخ را


    وارونه بی صبرانه می کردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


    که میدیدم مشوش عارف و عامی زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم کُش


    بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری


    در این دنیای پر افسانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !


     اگر من جای او بودم


     همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد


    وگرنه من به جای او چو بودم


    یکنفس کی عادلانه سازشی


    با جاهل و فرزانه میکردم


     عجب صبری خدا دارد !   


     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]





    خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل

    قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه

    خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده

    خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده

    خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی

    خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده

    قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن

    رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن

    قول داده ؟

    ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده

    خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هرکار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده . عجب روزی می شه اون روز

    پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه است و بس

    ناامیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه

    اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده

    زیاد تو دست انداز نمون

    وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد تو یه زمان مناسب ترا غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده

    یادت باشه تو نمی تونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی

    پس تنها کاری که می تونی بکنی اینه که شخصی دوست داشتنی باشی و در نظر مردم باارزش و شریف جلوه کنی

    بهتر اینه که غرورت رو بخاطر عشقت فراموش کنی تا عشقت رو به خاطر غرورت

    هیچ وقت یه دوست قدیمی رو ترک نکن چرا که عمرا بتونی کسی رو پیدا کنی که بتونه جای اونو بگیره




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...