سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا
بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را
بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را
ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را
تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی
تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی
لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم


 


 


از بام و درِ کعبه به
گردون رسد آواز

کامشب درِ رحمت به
سماوات شده باز

بت های حرم در حرم
افتاده به سجده

ارواح رسل راست
هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا
کوس تفاخر

مکه شده زیبا و دل
افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف
و مجد و جلالت

امشب به سماوات کند
خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته
روان چشمة توحید

یا کوه و چمن باز چو
من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و
بَر و جنّ و بشر و حور

همه گشتند هم آواز
در مدح محمد

هر ذرة کوچک شده یک
مهر جهان تاب

هر قطرة ناچیز چو
دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی
چو قناری


در وصف محمد لب خود
باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه
بخواند؟ چه بگوید؟

جایی که خداوند به
قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه
حیران محمد

یک حرف ز مدحش
شده:"ما کانَ محمد
"

 

این است که برتر بود
از وهم، کمالش

جز ذات الهی همه
مبهوت جلالش

رضوان شده دلدادة
مقداد و ابوذر

فردوس بود سائل
درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب
گر لب دشمن

چون دوست ز هم بشکفد
از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد
مهر قبولی

هرگز، صلوات ار
نفرستند به آلش

بی¬رهبریش خواهد اگر
اوج بگیرد

حتی ملک العرش بسوزد
پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود
از یاد، گر او را

یک منظره در خاطره
افتد ز خیالش

این است همان مهر
درخشنده که تا حشر

یک لحظه به دامن
نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر
شعلة آتش

در وادی دوزخ فتد ار
عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی
لیس کمثله

باید که بخوانیم
فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه¬ای
از خاک محمد

افلاک بود بسته به
لولاک محمد


 

ای جان جهان بسته به
یک نیم نگاهت

دل گشته چو گل سبز
به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه
قدر و جلالت

هم چشم ملک خاک
قدم¬های سپاهت

عیسی به شمیم نفست
روح گرفته

دل بسته دو صد یوسف
صدّیق به چاهت

دل¬های خدایی همه
چون گوی به چوگان

ارواح مکرّم همه
درماندة جاهت

از عرش خداوند الی
فرش، به هر آن

هستند همه عالم خلقت
به پناهت

دائم صلوات از طرف
خالق و خلقت

بر روی سفید تو و بر
خال سیاهت


زیباتر و بالاتری از
آنکه به بیتی

تشبیه به خورشید کنم
یا که به ماهت

سوگند به چشمت که
رسولان الهی

هستند به محشر همه
مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به
گلخانة جنت

خاری که شود سبز در
اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که
آدم به تو نازد

والله که خلّاق دو
عالم به تو نازد


 

صد شکر که عمری ز تو
گفتیم و شنیدیم

هر سو نگریدیم گل
روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به
خاک تو نشستیم

هر سو که پریدیم به
بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد
از هر نفس ما

هر گه به سر زلف سخن
شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز
مادر متولد

از مأذنه¬ها روز و
شب اسم تو شنیدیم

مرگی که به پای تو
بود زندگی ماست

ماییم که در موج عزا
عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد
به لب ماست

روزی که نبودیم به
احمد گرویدیم

آب و گل ما را که
سرشتند ز آغاز

آغوش گشودیم، وصالش
طلبیدیم

زآن باده که در سورة
زیبای محمد


 

اوصاف ورا گفته
خداوند چشیدیم


آن باده که از ساغر
فیض ازلی بود


سرچشمة آن کوثر و
ساقیش علی بود


روزی که عدم بود و
عدم بود و عدم بود


نه ارض و سما بود،
نه لوح و نه قلم بود


تسبیح خدا در نفس
پاک محمد


لب¬های علی هم¬سخن
ذات قِدَم بود


روزی که گلِ آدم
خاکی بسرشتند


آدم به تولای علی
صاحبِ دم بود


از خاک قدم¬های علی
کعبه بنا شد


او را نتوان گفت که
نوزاد حرم بود


روزی که کرم بود
دُری در صدف غیب


والله علی قبلة
ارباب کرم بود


بر قلب علیu علم خدا از دل احمد

چون سیل خروشنده
روان در دل یم بود


در بین رسولان که به
عالم عَلَم استند


نام نبی و نام علی
هر دو عَلَم بود


در جوف نبی دید نبی
حمد خداوند


با نعت وی و مدح علی
ذکر صنم بود


بالله تجلای نبی
مطلع الانوار


والله تولای علی فوق
نعم بود


خلقت چو خدا خالق
بخشنده ندارد


خالق چو نبی و چو
علی بنده ندارد



                                            
مهدی محمدی

با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    دو دریا را دو رخشان گوهر یکدانه پیدا شد
    دو جان جان جان دو دلبر جانانه پیدا شد
    دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد
    دو شمع آفرینش یک جهان پروانه پیدا شد
    دو سرّ داور هستی دو جان در پیکر هستی
    یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی
    یکی سر الّه اکبر یکی وجه الّه اعظم



    *****



    دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
    دو باب ا... احسانها دو بسم ا... عنوانها
    دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ریحانها
    دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کیهان ها
    دو خالق را نماینده دو قرآن را سراینده
    دو رحمت را فزاینده دو دلها را رباینده
    یکی بر اولیاء سادس یکی بر انبیا خاتم



    *****



    بشارت ای تمام عالم هستی بشیر آمد
    گل بستان سرای آفرینش در کویر آمد
    نرفته ماه از بزم فلک مهر منیر آمد
    بشیران را بشیر آمد نذیران را نذیر آمد
    جهان گردیده آسوده ملک رخ بر زمین سوده
    فلک بر زیور افزوده محمد چهره بگشوده
    ز مکه تافته خورشید نورش بر همه عالم



    *****



    فلک امشب زمین مکه را از دور می بوسد
    ملک مهد محمد را به موج نور می بوسد
    بفرمان خدا خاک درش را حور می بوسد
    مسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسد
    حرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویش
    صفا چون گل کند بویش صفاها گیرد از رویش
    به یاد لعل لبهایش کند رفع عطش زمزم



    *****



    چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جویش
    دو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویش
    بناگه تافت خورشید جهان آرا ز پهلویش
    منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رویش
    سما در نور او گم شد زمین دریای انجم شد
    لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد
    که ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد از هم



    *****



    ندا از عمق جان بشنید هان ای مهربان مادر
    خدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادر
    سلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادر
    که هستی آفرین هستیت بخشد رایگان مادر
    ببین لطف مؤید را بخوان دادار سرمد را
    بدنیا آر احمد را محمد را محمد را
    بذکر حق کن استقبال از پیغمبر اکرم



    *****



    دل شب آمنه تنها ولی تنها خدا با او
    نه عبد ا... زنده نه زنان آشنا با او
    دعا می خواند و بودی آفرینش همصدا با او
    سخن می گفت فرزندش محمد در خفا با او
    امیدش بود و معبودش وجودش بود و مولودش
    محمد بود و مقصودش زهی از بخت مسعودش
    گرفتش در بغل مانند جان خویشتن مریم


    *****



    ز یک سو رو به قبله مادرش حوّا دعا گویش
    ز یک سو آسیه گلبوسه گیرد از گل رویش
    ز یک سو مام اسماعیل همچون گل کند بویش
    ز یک سو دستهای مریم عذرا به پهلویش
    که کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شد
    جمال حق مجسم شد محمد ماه عالم شد
    به استقبال او خیزید از جا ای بنی آدم



    *****



    در آن شب بارگاه آمنه خلد مخلّد شد
    در آن شب جلوه گر مرآت حسن حی سرمد شد
    در آن شب آفرینش محو و مات روی احمد شد
    در ان شب بوسه زن مادر به رخسار محمد شد
    چه عبدی در سجود آمد چه نوری در وجود آمد
    چه غیبی در شهود آمد خدا را هر چه بود آمد
    که او با هر دمش بر آفرینش جان دهد هر دم



    *****



    چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را
    نه آن نور مجسم بلکه وجه ا... اعظم را
    فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم را
    ندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم را
    مبارکباد لبخندت گرامی باد فرزندت
    بهین عبد خداوندت محمد طفل دلبندت
    که می خوانند مدحش را خدا و انبیا با هم


    *****



    تو امشب آدم و نوح و خلیل دیگری زادی
    ذبیح و خضر و داوود و کلیم برتری زادی
    مسیحا نه مسیحای مسیحا پروری زادی
    تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی
    رسل در تحت فرمانش کتب یک جمله در شانش
    هزاران خضر عطشانش صد اسماعیل قربانش
    مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم



    *****



    زمین مکه دیشب غرق در نور محمد بود
    چراغ آسمان لبخند زن بر روی احمد بود
    جهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بود
    تجلای خدا در چهره ی عبدی مؤید بود
    مؤیّد باد قرآنش گرامی باد فرقانش
    معطر باد بستانش جهان در تحت فرمانش
    بنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکم



    *****



    محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا
    بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را
    بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را
    ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را
    تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی
    تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی
    لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «اشعار فاطمیه»
    89/11/15 12:21 ع


    امشب به
    نخل آرزویم برگ پیداست


    در چهر?
    زردم نشان مرگ پیداست


    امشب مرا
    در بستر خود واگذارید


    بیمار بیت
    و حی را تنها گذارید


    دوران هجرم
    رو به اتمام است امشب


    خورشید
    عمرم بر لب بام است امشب


    بیرون برید
    از خانه زینب را که حاشا


    مادر دهد
    جان و کند دختر تماشا


    گوئید مولا
    را که در مسجد نشیند


    تا مرگ
    یارش را به چشم خود نبیند


    خجلت زده
    از اشک فرزندان خویشم


    اسما تو
    تنها وقت مردن باش پیشم


    پیش حسن از
    اشک ماتم رخ نشوئی


    جان حسینم
    با علی حرفی نگوئی


    چون روز
    آخر بود، کار خانه کردم


    گیسوی
    فرزندان خود را شانه کردم


    دیدی چه
    حالی در نمازم بود اسماء؟


    این آخرین
    راز و نیازم بود اسماء


    آخر نگاه
    خویش را سویم بیفکن


    می خوابم
    اینک پرده بر رویم بیفکن


    بنشین
    کناری ناله از دل در خفا زن


    بانوی خود
    را لحظه ای دیگر صدا زن


    دیدی اگر
    خامش به بستر خفته ام من


    راحت شدم ،
    پیش پیمبر رفته ام من


    آیند چون
    اطفال معصومم به خانه


    پرسند از
    مادر خبر داری تو یا نه؟


    دیدند اگر
    خاموش و بی تاب است مادر


    آهسته با
    آن ها بگو خواب است مادر


    چون سوی
    حجره کودکانم رو نهادند


    یکباره روی
    جسم رنجورم فتادند


    مگذار ساعت
    ها تنم در بر بگیرند


    مگذار آنان
    هم کنار من بمیرند


    بفرست مسجد
    آن دو طفل نازنین را


    کارند
    بالینم امیرالمؤمین را


    شب ها
    برایم بزم اشک و غم بگیرند


    در خان?
    آتش زده ماتم بگیرند


    از من بگو
    با زینب آزاد? من


    برچیده
    مگذاری شود سجاد? من


    من رفتم
    اما یادگارم زینب اینجاست


    تکرار آهنگ
    دعایم هر شب اینجاست


     


     


    نه تنها، روز کس
    بر دیدن زهرا نمی آید


    که بر دیدار
    چشمم خواب هم شب ها نمی آید


    به موج اشک من
    الفت گرفته مردم چشمم


    چنان ماهی که
    بیرون از دل دریا نمی آید


    مریز اینقدر پیش
    چشم زهرا اشک مظلومی


    ببین ای دست حق
    ، دستم دگر بالا نمی آید


    نگوید کس چرا
    بانو گرفته دست بر زانو


    به روی پا ستادن
    دیگر از زهرا نمی آید


    چو می بینند حال
    مادر خود کودکان گویند


    که می سوزیم و
    غیر از سوختن از ما نمی آید


    شما ای اهل یثرب
    می شوید آسوده از دستم


    صدای نال? زهرا
    دگر فردا نمی آید


     


     


    اظهار درد دل به زبان آشنا نشد


    دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد


    آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده
    است


    یکدم سر من از سر زانو جدا نشد


    با آنکه دست دشمن دون بازویم شکست


    دیدی که دامن تو ز دستم رها نشد


    شرمنده ام ، حمایت من بی نتیجه ماند


    دستم شکست و بند ز دست تو وا نشد


    بسیار دیده اند که پیران خمیده اند


    اما یکی چو من به جوانی دو تا نشد


    از ما کسی سراغ ندارد غریب تر


    در این میانه درد ز پهلو جدا نشد


     


     


     


    جای برای
    کوثر و زمزم درست کن


    اسما برای
    فاطمه مرهم درست کن


    تابوت
    کوچکی که بمیرم درون آن


    با چند
    تخته چوب برایم درست کن


    تا داغ این
    شقایق زخمی نهان شود


    تابوتی از
    لطافت شبنم درست کن


    مثل شروع
    زندگی مرتضی و من


    بی زرق و
    برق و ساده و محکم درست کن


    از جنس
    هیزمی که در خانه سوخت ، نه


    از چند چوب
    و تخت? محرم درست کن


    طوری که
    هیچ خون نچکد از کناره اش


    مثل هلال
    لاله کمی خم درست کن

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «اشعار فاطمیه 2»
    89/11/15 12:21 ع

    آمد کنار بستر زهرا علی نشست


    آهی کشید و آینه اش را نگاه کرد


    خورشید آسمان ولایتِ ستاره ریخت


    تا یک نگه به هال? اطراف ماه کرد


    گفت : ان سیاه دل که به تو راه را گرفت


    روی تُرا ، نه – روز علی را سیاه کرد


     


    می گریم از غم
    تو ز سوز جگر پدر


    باید دعا کنی که
    بمیرم دگر پدر


    می سوختم ز آتش
    هجرت که ناگهان


    گشتم دوباره
    شاهد قتل پسر پدر


    در پشت در بناله
    صدایم شدی بلند


    آهی ز دل کشیدم
    و گفتم پدر پدر


    مادر نداشتم که
    زدم فضه را صدا


    در بین آن شکنج?
    دیوا ر و در پدر


    می خواستم دفاع
    کنم از حق همسرم


    دیدی چه کرد
    قنفذ بیدادگر پدر


    رُخسار خود نشان
    علی هم نمی دهم


    کز ماجرای کوچه
    تو داری خبر پدر


    بهر تو گریه می
    کنم و بهر محسنم


    خون می رود ز
    سین? من تا سحر پدر


    بر گو چه سازم
    اشک امانم نمی دهد


    دیگر بیا و
    فاطمه ات را ببر پدر


     


     


    ای ز دست و سینه
    و بازوی تو حیدر، خجل!


    هم غلاف تیغ، هم
    مسمار در، هم در، خجل


    با غروب آفتاب
    طلعت نورانی ات


    گشته ام سر تا
    قدم از روی پیغمبر، خجل


    هم صدف بشکست،
    هم دردانه ات از دست رفت


    سوختم بهر صدف،
    گردیدم از گوهر، خجل


    همسرم را پیش
    چشم دخترم زینب زدند


    مُردم از بس
    گشتم از آن نازنین دختر، خجل


    گاه گاهی مَرد
    خجلت می کشد از همسرش


    مثل من، هرگز
    نگردد مردی از همسر، خجل


    همسرم با چادر
    خاکی به خانه باز گشت


    از حسن گردیده
    ام تا دامن محشر، خجل


    خواست زینب را
    بغل گیرد ولی ممکن نشد


    مادر از دختر
    خجل شد، دختر از مادر، خجل


    باغ را آتش زدند
    و مثل من هرگز نشد


    باغبان از غنچه
    و از لال? پرپر، خجل


    بانگ « یا فضّه
    خذینی » تا به گوش خود شنید


    از کنیز خویش
    هم، شد فاتح خیبر، خجل


    نظم « میثم »
    شعله زد، بر جان اولاد علی


    تا لب کوثر بود
    از ساقی کوثر، خجل


      


    نوحه (1)


     شب ِ تشییع من
    است                   
    جان من، این بدن است


    تن من در تب و
    تاب                        
    تن تو در کفن است


    تا ابد چوب?
    تابوت تو بر دوش من است


    بانگ یا فضّه
    خذینی تو، در گوش من است


             
    یار تنهای علی           
    بی تو ای وای علی


    وای از ماندن من!                 
    آه از رفتن تو!


    پشت در کُشت
    مرا              
    « ابتا » گفتن تو


    کوه صبرم ولی از
    داغ تو، بی تاب شدم


    آب بر پیکر تو
    ریختم و آب شدم


    یار تنهای
    علی            بی تو ای
    وای علی


     


    نوحه (2)


     زینب، ای
    یگانه           یادگار مادر!


    یاور
    ولایت                
    افتخار مادر


    تو امید
    زهرایی           زیب و زین
    بابایی


                                         
    ای عزیز مادر!


    مثل مادر
    خود            در کنار
    خانه


    کن برای
    بابا              
    گریه مخفیانه


    ای مرا چراغ
    دل!         از پدر مشو غافل


                                         
    ای عزیز مادر!


    بعد من تو
    دیگر           مادر حسینی


    تا کنار
    گودال             
    یاور حسینی


    کربلا شوی
    تنها          در میان دشمن ها


                                         
    ای عزیز مادر!


     


     


    سامریان زیر یک سقیفه نشستند


    حرمت خورشید را به سایه شکستند


    سوره توحید را درست نخواندند


    کعبه حاجات را دخیل نبستند


    سقف کسا را به زیر دود کشیدند


    قفل در خانه را به زور شکستند


    تکّه زمین مرا به حیله گرفتند


    مردم یثرب نمک چشیده و پستند


    کشتن هارون قوم نیّتشان بود


    عابد گوساله اند، گاو پرستند


    این که چنین پشت در به میخ کشیدند


    چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند


    چهل علف هرزه مثل چوب جهنّم


    ریختند بر بهشت، خانه آدم


    زمزم و کوثر به زیر پا جریان یافت


    چشمه کوثر کجا و چشمه زمزم


    خون که جاری شده به سینه ای در؟


    دست که را بسته این تناب؟ چه محکم


    حضرت مریم کجاست تا که ببیند


    فضه خادم بود به فاطمه محرم


    فاطمه یعنی شریک وحی الهی


    فاطمه یعنی علی برادر خاتم


    این که چنین پشت در به میخ کشیدند


    چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند


    هیچ یک از تیرها تیز نبودند


    هیچ یک آماده ستیز نبود


    در زده میشد ولی جواب نمی داد


    یثربیان مثل سنگ نیز نبودند


    آب نگشتند هر چه آه کشیدند


    آینه بودند و گریه خیز نبودند


    دست خدا مانده بود و بیعت مردم


    چون همه دستهای تمیز نبودند


    تا سخن از عیب و نقص سیرتشان شد


    آینه های کساء عزیز نبودند


    این که چنین پشت در به میخ کشیدند


    چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند


    شب زدگان راه را به ماه گرفتند


    راه به بانوی بی گناه گرفتند


    تهمت بی نسبتی به فاطمه بستند


    داغ دل لاله را سیاه گرفتند


    یاس بهشتی ندیده اند و از این روی


    هر علف هرزه را گیاه گرفتند


    صورت گوساله ای دوباره خدا شد


    اهل محل باز اشتباه گرفتند


    هیچ نگفتند، هیچ اهل تماشا


    باغ فدک را به یک نگاه گرفتند


    این که چنین پشت در به میخ کشیدند


    چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند


    آتش بی معرفت صعود ندارد


    هیچ زمانی عدم ، وجود ندارد


    دود دل است این که میرود به سماوات


    سوختن آفتاب دود ندارد


    دیدی اگر خم شده عجیب مپندار


    خیم? عمر علی عمود ندارد


    مهبط وحی است قلب فاطمه، زین پس


    بال ملک منزل فرود ندارد


    چون همه جای جهان قبال? زهراست


    مقبره اش سنگ یادبود ندارد


    این که چنین پشت در میخ کشیدند


    چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    «زبان حال فاطمیه 2»
    89/11/15 12:21 ع

     


    گلستان بقیع


    بس که پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
    بوی گل می‏آید از چاک گریبان بقیع

    مرغ شب در سوگ گلهایی‏که بر این خاک ‏ریخت
    از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقیع

    ناله‏های حضرت زهرا هنوز آید به گوش
    از فضای حسرت آلودِ غم افشان بقیع

    گوش ده تا گریهی زار علی را بشنوی
    نیمه شبها از دل خونین و حیران بقیع

    این حریم عشق دارد عقده‏ها پنهان به دل
    شعله‏ها سر می‏کشد از جان سوزان بقیع

    از دل هر ذرّه بینی جلوه‏گر صد آفتاب
    گر شکافی ذرّه ذرّه خاکِ رخشان بقیع

    هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار
    وه چه خوش رنگ است گلهای گلستان بقیع

    بسته‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان
    خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع

    ای ولیّ حق، تسلاّ بخشِ دلهای حزین
    خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع

    سینه این خاکِ گلگون، هست مالامالِ درد
    کوش ای غمخوار رنجوران به درمان بقیع

    ای جهان آباد کن، برخیز و مهر و داد کن
    باز کن آباد از نو، کوی ویران بقیع

    چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب
    سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع


    استاد بهجتی


     


     


    وصیت مادر

    کاش دیگه حرف
    وصیت نزنی

    نگی از روضه های بی کفنی
    هم می گی داغ بابا رو می بینم
    می گی از اون روزای بی حسنی
    غصه ی در و دیوار برام کمه!
    چرا داری می گی از بی وطنی
    داری می گی که حسین و می کشن
    نمی مونه به تنش پیروهنی
    این چه روزیه که قلب و می شکنه
    که می گی به جام یه بوسه بزنی
    کوفه و شام بلا بگو کجان
    که من اونجا ندارم هم سخنی
    وای من به مجلس حرامیان
    که باشه میونشون همچو منی
    مادرم تو رو خدا روضه بسه
    که داری قلبم و از جا می کنی


    کمال مؤمنی


    همدرد علی

    دردم آرام نشد تا که غمت را دیدم
    سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم
    تو که بودی یل خیبر شکن هاشمیان
    بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم
    سخنی گو تو که شاید دلم آرام شود
    تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم
    من اگر ناله کنم درد امانم بُرده
    بارها از ستم جور بخود پیچیدم
    این همه سال به تو زهره تابان بودم
    به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم
    آن زمان خواست عدو آتش کین افروز
    من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم
    دل لرزان تو را زیر لگد حس کردم
    من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم
    درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا
    ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم
    این مصیبات که آمد به سرم هیچ نبود
    فقط از غربت و مظلومی تو رنجیدم


    حسرت زده

    ای کاش که بند دل او پاره نمی شد
    حسرت زده ی دیدن گهواره نمی شد
    ای کاش نمی گفت نبی ام ابیها
    تا شعله ور از کید ستمکاره نمی شد
    گر عشق علی در دل او جای نمی داشت
    هرگز هدف کینه ی قدّاره نمی شد
    می ماند اگر پشت در خانه نمی رفت
    دلخون زغم محسن مه پاره نمی شد
    انگار که زود است سخن گفتن از آن روز
    در کربوبلا زینش آواره نمی شد
    او پشت در خانه و دشمن به تماشا
    جز صبر علی جان مگرت چاره نمی شد؟
    گربود و نمی رفت زدنیا به غریبی
    هر شب علی اش این همه آواره نمی شد


    فخر ملائک

    یه روز و یه
    روزگاری، مادرم خیلی جوون بود


    مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

    آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

    که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

    نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

    تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

    همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

    خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود


    افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

    پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

    تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

    خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

    یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

    خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

    با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

    تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

    دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

    شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

    اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

    آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

    گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

    نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود


    آخر یه روز

    مادر یه روز
    مهدی می‌آد، برای یاری


    میشه که روز فرجش، مارم بیاری

    تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

    می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

    غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

    منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

    حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

    دشمنای علی می شن، همه فراری

    آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

    نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

    نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

    میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

    از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

    توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

    میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

    حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

    میگه گناه مادرم مگر چه بوده

    که مزد یاری علی ، رخ کبوده

    خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

    چرا روزای آخرش، قدش کمون بود


    کمال مؤمنی


     




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...