سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا
بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را
بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را
ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را
تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی
تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی
لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم


 


 


از بام و درِ کعبه به
گردون رسد آواز

کامشب درِ رحمت به
سماوات شده باز

بت های حرم در حرم
افتاده به سجده

ارواح رسل راست
هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا
کوس تفاخر

مکه شده زیبا و دل
افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف
و مجد و جلالت

امشب به سماوات کند
خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته
روان چشمة توحید

یا کوه و چمن باز چو
من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و
بَر و جنّ و بشر و حور

همه گشتند هم آواز
در مدح محمد

هر ذرة کوچک شده یک
مهر جهان تاب

هر قطرة ناچیز چو
دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی
چو قناری


در وصف محمد لب خود
باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه
بخواند؟ چه بگوید؟

جایی که خداوند به
قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه
حیران محمد

یک حرف ز مدحش
شده:"ما کانَ محمد
"

 

این است که برتر بود
از وهم، کمالش

جز ذات الهی همه
مبهوت جلالش

رضوان شده دلدادة
مقداد و ابوذر

فردوس بود سائل
درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب
گر لب دشمن

چون دوست ز هم بشکفد
از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد
مهر قبولی

هرگز، صلوات ار
نفرستند به آلش

بی¬رهبریش خواهد اگر
اوج بگیرد

حتی ملک العرش بسوزد
پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود
از یاد، گر او را

یک منظره در خاطره
افتد ز خیالش

این است همان مهر
درخشنده که تا حشر

یک لحظه به دامن
نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر
شعلة آتش

در وادی دوزخ فتد ار
عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی
لیس کمثله

باید که بخوانیم
فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه¬ای
از خاک محمد

افلاک بود بسته به
لولاک محمد


 

ای جان جهان بسته به
یک نیم نگاهت

دل گشته چو گل سبز
به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه
قدر و جلالت

هم چشم ملک خاک
قدم¬های سپاهت

عیسی به شمیم نفست
روح گرفته

دل بسته دو صد یوسف
صدّیق به چاهت

دل¬های خدایی همه
چون گوی به چوگان

ارواح مکرّم همه
درماندة جاهت

از عرش خداوند الی
فرش، به هر آن

هستند همه عالم خلقت
به پناهت

دائم صلوات از طرف
خالق و خلقت

بر روی سفید تو و بر
خال سیاهت


زیباتر و بالاتری از
آنکه به بیتی

تشبیه به خورشید کنم
یا که به ماهت

سوگند به چشمت که
رسولان الهی

هستند به محشر همه
مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به
گلخانة جنت

خاری که شود سبز در
اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که
آدم به تو نازد

والله که خلّاق دو
عالم به تو نازد


 

صد شکر که عمری ز تو
گفتیم و شنیدیم

هر سو نگریدیم گل
روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به
خاک تو نشستیم

هر سو که پریدیم به
بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد
از هر نفس ما

هر گه به سر زلف سخن
شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز
مادر متولد

از مأذنه¬ها روز و
شب اسم تو شنیدیم

مرگی که به پای تو
بود زندگی ماست

ماییم که در موج عزا
عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد
به لب ماست

روزی که نبودیم به
احمد گرویدیم

آب و گل ما را که
سرشتند ز آغاز

آغوش گشودیم، وصالش
طلبیدیم

زآن باده که در سورة
زیبای محمد


 

اوصاف ورا گفته
خداوند چشیدیم


آن باده که از ساغر
فیض ازلی بود


سرچشمة آن کوثر و
ساقیش علی بود


روزی که عدم بود و
عدم بود و عدم بود


نه ارض و سما بود،
نه لوح و نه قلم بود


تسبیح خدا در نفس
پاک محمد


لب¬های علی هم¬سخن
ذات قِدَم بود


روزی که گلِ آدم
خاکی بسرشتند


آدم به تولای علی
صاحبِ دم بود


از خاک قدم¬های علی
کعبه بنا شد


او را نتوان گفت که
نوزاد حرم بود


روزی که کرم بود
دُری در صدف غیب


والله علی قبلة
ارباب کرم بود


بر قلب علیu علم خدا از دل احمد

چون سیل خروشنده
روان در دل یم بود


در بین رسولان که به
عالم عَلَم استند


نام نبی و نام علی
هر دو عَلَم بود


در جوف نبی دید نبی
حمد خداوند


با نعت وی و مدح علی
ذکر صنم بود


بالله تجلای نبی
مطلع الانوار


والله تولای علی فوق
نعم بود


خلقت چو خدا خالق
بخشنده ندارد


خالق چو نبی و چو
علی بنده ندارد



                                            
مهدی محمدی

با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ز یک مشرق نمایان شد دو
    خورشید جهان ¬آرا


    که رخت نور پوشاندند
    بر تن آسمان¬ها را


    دو مرآت جمال حق، دو
    دریای کمال حق


    دو نور لایزال حق،
    دو شمع جمع محفل¬ها


    دو وجه الله ربانی،
    دو سرّ الله سبحانی


    دو رخسار سماواتی،
    دو انسان خدا سیما


    دو عیسی دم، دو موسی
    ید، دو حُسن خالق سرمد


    یکی صادقu یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
    یکی بنیانگر مکتب،
    یکی آرندة مذهب

    یکی انوار را مشعل،
    یکی اسرار را گویا

    یکی از مکه انوار
    رخش تابید در عالم

    یکی شد در مدینه
    آفتاب طلعتش پیدا

    یکی نور نبوت را به
    دل¬ها تافت تا محشر

    یکی نور ولایت را ز
    نو کرد از دمش احیا

    رسد آوای قال الصادق
    و قال رسول¬الله علیهماالسلام

    به گوش اهل عالم تا
    که این عالم بود بر پا

    یکی جان گرامی در دو
    جسم پاک و پاکیزه

    دو تن اما چو ذات
    پاک یکتا هر دو بی¬همتا

    محمد کیست؟ جانِ
    جانِ جان عالم خلقت

    که گر نازی کند، در
    هم فرو ریزد همه دنیا

    محمدe کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن
    که حتی در عدم بودند
    بی او انبیا یک جا

    محمدe کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:

    "
    منم عبد و رسول
    الله برِ من رهبر و مولا
    "
    محمد از زمان¬ها
    پیشتر می¬زیست با خالق

    محمد از مکان پیموده
    ره تا اوج اَو اَدنی

    محمد محور عالم،
    محمد رهبر آدم

    محمد منجی هستی،
    محمد سید بطحا

    محمد کیست؟ آنکو
    بوده قرآن دفتر مدحش

    که وصفش را نداند کس
    به غیر از قادر دانا

    محمد را کسی نشناخت
    جز حق و علی هرگز

    چنان که جز خدا و او
    کسی نشناخت حیدر را

    وضو گیرم ز آب کوثر
    و شویم لب از زمزم

    کنم آنگه به مدح
    حضرت صادق سخن انشا

    ششم مولا، ششم هادی،
    ششم رهبر، ششم سرور

    که هم دریای شش گوهر
    بود، هم دُرّ شش دریا



    صداقت از لبش ریزد،
    فصاحت از دمش خیزد

    فلک قدر و ملک عبد و
    قضا مهر و قدر امضا

    بسی زهّاد و عبّادند
    بی¬مهرش همه کافر

    بسی عالم، بسی عارف،
    همه بی¬نور او اعمی

    دو خورشید منیر او
    هشام و بو بصیر او

    دو کوه حکمت و
    ایمان، دو بحر دانش و تقوی

    مرا دین نبی، مهر
    علی و مذهب جعفرعلیهم¬السلام

    سه مشعل بوده و
    باشد، چه در دنیا چه در عقبی

    در دیگر زنم غیر از
    در آل علی؟ هرگز
    !
    ره دیگر روم غیر از
    ره این خاندان؟ حاشا
    !
    بهشت من بود مهر علی
    و مهر اولادش

    نه از محشر بود
    بیمم، نه از نارم بود پروا

    سراپا عضو عضوم را
    جدا سازند از پیکر

    اگر گردم جدا یک
    لحظه از ذرّیة زهرا¬سلام¬الله¬علیها

    از آن بر خویش کردم
    انتخاب نام "میثم" را

    که باشم همچو او در
    عشق ثارالله پا بر جا



                                                             
    حاج غلامرضا ساز گار


    ****************************


    ای حق نیافریده کسی را
    مثال تو

    خورشید جلوه ایست ز
    نور  جمال تو

    ای محرم حریم خداوند
    ذو الجلال

    ای عقل مانده 
    مات ز جاه و جلال تو

    هرجا به ایه آیه
    قرآن که بنگرم

    گفته خدا سخن ز جمال
    و کمال تو

    ای برگزیده ای که
    تویی ختم انبیا

    وین افتخار داده به
    تو ذو الجلال تو

    امشب به وادی دل من
    شور محشر است

    سرد است ان دلی که
    ندارد خیال تو

    ای کعبه امید همه در
    نماز عشق

    محراب ماست ابروی
    هچون هلال تو

    دامان اهل بیت تو
    حبل المتین ماست

    دست توسل من و دامان
    آل تو

    من کیستم غلام
    غلامان کوی تو

    ای کاش پا نهد به سر
    من بلال تو

    هر کس گشود لب چو
    (وفایی) به مدح تو

    یک نکته هم نگفت سخن
    از وصال تو



                                            
    سید هاشم وفایی


    *************************


    دل رفت زدست  تا محمد
    آمد

    گل دایه  بست
    تا محمد آمد

    هرگز نبود مکان بت
    بیت خدا

    بتنها بشکست تا محمد
    آمد



                                   
    سید رضا مؤید


    ****

    شب را سحر آمد که
    محمد آمد

    روز ظفر امد که محمد
    آمد

    بتهای حرم شکست و
    زان بشکستن

    فریاد برآمد که محمد
    آمد



                                               
    سید رضا مؤید


    ***

    میلاد تو انفجار نور
    است امشب

    یثرب ز تو جلوه گاه
    طور است امشب

    با تذکره مدینه دادن
    مارا

    مسرور نما شب سرور
    است امشب



                       
    رسا


    ***

    امشب سخن از جان
    جهان باید گفت

    توصیف رسول 
    انس و جان باید گفت

    در شام ولادت دو قطب
    عالم

    تبریک به صاحب
    الزمان باید گفت


    **************************


    ا بر بسیط سبز چمن پا
    گذاشته است

    چشمش بهار را به
    تماشا گذاشته است

    از بس که دست برده
    در آغوش آسمان

    پا بر فراز گنبد
    میان گذاشته است

    می بارد از طلوع
    نگاهش تبار صبح

    خورشید را به سینه
    خود جا گذاشته است

    تا مثل کوه ریشه
    دواند به عمق خاک

    یک عمر سر به دامن
    صحرا گذاشته است

    دستی لطیف ساغر
    سرشار عشق را

    در هفت سین سفره
    دنیا گذاشته است

    نوری(امین)نشسته به
    آغوش (آمنه
    )
    دریا قدرم به دیده
    دریا گذاشته است

    نوری که از تبلور
    رخسار او دمید

    خورشید را به خانه
    دلها گذاشته است



                       
    غلامرضا شکوهی


    ************************


    گاهِ سُرور است و گاهِ
    شادیِ بی حد


     
    دولت عیش و
    سرور باد مخلَّد

    می رسدآنَک صلاکه تا
    کی و تا چند


     
    پای دلِ اهلِ
    دل به بند، مقیّد؟

    تا به سرانگشتِ طبع
    نادره مضمون

    زلف عروس سخن کنیم
    مجعَّد

    مژده که آمد خبر ز
    خلوتیِ راز


     
    پرده ز رخ
    برگشود شاهدِ سرمد

    آینه ذات، در تجلّی
    و اشراق


     
    نورِ اَحَد
    جلوه گر ز طلعت احمد

    خاتم خیل رسل، رسول
    خداوند


     
    احمد ومحمود و
    مصطفی و محمّد

    روح لطیفی که در دو
    کون نگنجد


     
    بهر تماشا
    کنون شده ست مُجَسَّد

    آن که تنِ خاکی اش
    لطیف تر آمد


     
    در نظرِ اهلِ
    دل ز روحِ مجرّد

    آن که نهد پیش
    بارگاه جلالش


     
    از سر تعظیم،
    جبرئیل امین، خَدْ

    گشته دوچندان
    شکوهوشوکت امروز

    از فرِ میلاد جعفر
    بن محمّد

    آن که قوام جهان
    ازوست مسلّم


     
    وان که اساس
    مکان ازوست مشیَّد

    آن که بود مستنیر
    مهرِ منیرش


     
    روز وشبان،
    ماهومهرو زُهرِه و فَرقَد

    سیره احمد ازوست
    ساری و جاری

    دین خدا را ازو
    جلالت و سَودَدْ

    پیرو او ناجی ست و
    صالح و مؤمن

    منکر او، طاغی ست و
    طالح و مرتد

    پیش رخش مهر چرخ،
    ذرّه ناچیز


     
    نزد دو گیسوش،
    شب بیاض مُسوَّد

    می برم اینک سخن به
    نقطه پایان


     
    تا نکشد دوست
    بر چکامه خطِ رد


    حجّت ثانی عشر! به
    گاه نیایش

    مسألت ما بود ز درگه
    ایزد

    کزتو جدا، شیعه راه
    خویش مَپویاد
    !

     
    بی تو محال
    است ره بریم به مقصد

    شوکت اسلام باد
    بیشتر از پیش

    عمر تو ای خضر راه!
    باد مؤیّد



     (
    سیّد رضا
    مؤیّد
    )



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    دو دریا را دو رخشان گوهر یکدانه پیدا شد
    دو جان جان جان دو دلبر جانانه پیدا شد
    دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد
    دو شمع آفرینش یک جهان پروانه پیدا شد
    دو سرّ داور هستی دو جان در پیکر هستی
    یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی
    یکی سر الّه اکبر یکی وجه الّه اعظم



    *****



    دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
    دو باب ا... احسانها دو بسم ا... عنوانها
    دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ریحانها
    دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کیهان ها
    دو خالق را نماینده دو قرآن را سراینده
    دو رحمت را فزاینده دو دلها را رباینده
    یکی بر اولیاء سادس یکی بر انبیا خاتم



    *****



    بشارت ای تمام عالم هستی بشیر آمد
    گل بستان سرای آفرینش در کویر آمد
    نرفته ماه از بزم فلک مهر منیر آمد
    بشیران را بشیر آمد نذیران را نذیر آمد
    جهان گردیده آسوده ملک رخ بر زمین سوده
    فلک بر زیور افزوده محمد چهره بگشوده
    ز مکه تافته خورشید نورش بر همه عالم



    *****



    فلک امشب زمین مکه را از دور می بوسد
    ملک مهد محمد را به موج نور می بوسد
    بفرمان خدا خاک درش را حور می بوسد
    مسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسد
    حرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویش
    صفا چون گل کند بویش صفاها گیرد از رویش
    به یاد لعل لبهایش کند رفع عطش زمزم



    *****



    چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جویش
    دو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویش
    بناگه تافت خورشید جهان آرا ز پهلویش
    منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رویش
    سما در نور او گم شد زمین دریای انجم شد
    لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد
    که ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد از هم



    *****



    ندا از عمق جان بشنید هان ای مهربان مادر
    خدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادر
    سلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادر
    که هستی آفرین هستیت بخشد رایگان مادر
    ببین لطف مؤید را بخوان دادار سرمد را
    بدنیا آر احمد را محمد را محمد را
    بذکر حق کن استقبال از پیغمبر اکرم



    *****



    دل شب آمنه تنها ولی تنها خدا با او
    نه عبد ا... زنده نه زنان آشنا با او
    دعا می خواند و بودی آفرینش همصدا با او
    سخن می گفت فرزندش محمد در خفا با او
    امیدش بود و معبودش وجودش بود و مولودش
    محمد بود و مقصودش زهی از بخت مسعودش
    گرفتش در بغل مانند جان خویشتن مریم


    *****



    ز یک سو رو به قبله مادرش حوّا دعا گویش
    ز یک سو آسیه گلبوسه گیرد از گل رویش
    ز یک سو مام اسماعیل همچون گل کند بویش
    ز یک سو دستهای مریم عذرا به پهلویش
    که کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شد
    جمال حق مجسم شد محمد ماه عالم شد
    به استقبال او خیزید از جا ای بنی آدم



    *****



    در آن شب بارگاه آمنه خلد مخلّد شد
    در آن شب جلوه گر مرآت حسن حی سرمد شد
    در آن شب آفرینش محو و مات روی احمد شد
    در ان شب بوسه زن مادر به رخسار محمد شد
    چه عبدی در سجود آمد چه نوری در وجود آمد
    چه غیبی در شهود آمد خدا را هر چه بود آمد
    که او با هر دمش بر آفرینش جان دهد هر دم



    *****



    چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را
    نه آن نور مجسم بلکه وجه ا... اعظم را
    فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم را
    ندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم را
    مبارکباد لبخندت گرامی باد فرزندت
    بهین عبد خداوندت محمد طفل دلبندت
    که می خوانند مدحش را خدا و انبیا با هم


    *****



    تو امشب آدم و نوح و خلیل دیگری زادی
    ذبیح و خضر و داوود و کلیم برتری زادی
    مسیحا نه مسیحای مسیحا پروری زادی
    تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی
    رسل در تحت فرمانش کتب یک جمله در شانش
    هزاران خضر عطشانش صد اسماعیل قربانش
    مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم



    *****



    زمین مکه دیشب غرق در نور محمد بود
    چراغ آسمان لبخند زن بر روی احمد بود
    جهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بود
    تجلای خدا در چهره ی عبدی مؤید بود
    مؤیّد باد قرآنش گرامی باد فرقانش
    معطر باد بستانش جهان در تحت فرمانش
    بنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکم



    *****



    محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا
    بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را
    بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را
    ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را
    تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی
    تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی
    لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    توحید که لا اله الا ا... است
    شرطش به خدا علی ولی ا... است
    اسماء دوازده امام معصوم
    توضیح محمدا رسول ا... است


     


    ما در ملکوت عشق نا پیدائیم
    بر خامه ی صورت آفرین شیدائیم
    خورشید محمد است و در ملک وجود
    آن ذره که در حساب ناید مائیم


     


    بر چهره ی تابان محمد صلوات
    بر نور ششم ولی داور صلوات
    امروز که بهر ملت ماست دو عید
    روز صلوات است مکرر صلوات


     


    آئینه دار عالم هستی است هست ما
    جام جهان نماست دل حق پرست ما
    تا پیرو محمد و آل محمدیم
    بالای دست هر دو جهان است دست ما


     


    بر چهره ی زیبای محمد صلوات
    بر گنبد خضرای محمد صلوات
    سر تا به قدم آینه ی او زهراست
    تقدیم به زهرای محمد صلوات


     


    قربان رسول و قلب پر عاطفه اش
    و آن ذکر و دعا و ناله و زمزمه اش
    در جشن ولادتش بگیرید همه
    یک تذکره ی مدینه از فاطمه اش


     


    امشب سخن از جان جهان باید گفت
    توصیف رسول انس و جان باید گفت
    در شام ولادت دو قطب عالم
    تبریک به صاحب الزمان باید گفت


     


    جهان حریم خلوت جان شده
    بهشت پر نور و چراغان شده
    مکه شده حریم عشق و صفا
    آمده گویا گهری دلربا
    ملائک از عرش خدا می رسند
    بگوش جان ما ندا می دهند
    اهل جهان مست تولا شوید
    از دل و جان عاشق و شیدا شوید
    که جلوه ای ز حی سرمد آمد
    مژده عزیزان که محمد آمد
    شکر خدا آمده ختم رسل
    رسیده ناجی جهان عقل کل
    خلق شده نه فلک از برایش
    جان جهانیان بود فدایش
    تمام عالم شده مست رویش
    فلک شده بسته به تار مویش
    ماه بود جلوه ی رخسار او
    خدا بود محو و خریدار او
    کیست مگر این گل نیکو سرشت؟
    که شد زمین با قدم او بهشت
    او شده مظهر خدای سرمد
    نام گرامیش بود محمد
    آمده تا جلا دهد به دلها
    آمده تا جهان کند مصفا
    آمده تا مهر و وفا پرورد
    کتاب حق به سوی ما آورد
    او بخدا ساقی رحمت بود
    آب و گلش ز باغ جنت بود
    گفت خداوند تعالی چنین
    به مدح و وصف خاتم النبیین
    که خلقت از برای احمد بود
    ارض و سما مال محمد بود
    لیک کلام ما به عالم جلی است
    خلقت احمد ز برای علی است
    علی بود محرم اسرار دل
    علی بود یوسف بازار دل
    نبی بود در این جهان عقل کل
    علی بود وارث ختم رسل
    قسم بر آن محبت احمدی
    قسم بر آن عنایت سرمدی
    امیر مؤمنان اگر چه مولاست
    وجود حیدر ز برای زهراست
    دختر او از همگان سر بود
    فاطمه اش کنیز حیدر بود
    عشق نبی همیشه در این تن است
    مهر علی و فاطمه با من است


    با سر ره عشق و وفا می پویم امشب
    یا مصطفی یا مصطفی می گویم امشب
    امشب زمین مکه در خود ماه دارد
    ماهی به مانند رسول ا... دارد
    وجه خداوند کریم آمد خوش آمد
    امشب ز ره در یتیم آمد خوش آمد
    ای آمنه در دست داری دسته گل را
    نی دسته گل قنداقه ی ختم رسل را
    ای آمنه در بین زنها سرفرازی
    با این پسر جا دارد ار بر خود بنازی
    ای دلبران این دلربای دلبران است
    پیغمبران ، این خاتم پیغمبران است
    غرق طراوت دامن صحراست امشب
    فرخنده میلاد اب الزهراست امشب
    این طفل خود حاکم به جنات النعیم است
    باشد پدر بر خلق گر چه خود یتیم است
    صد حاتم طایی گدای درگه اوست
    ماه فلک شرمنده از روی مه اوست
    عمری است باشد قبله ام روی محمد
    من تا قیامت مستم از بوی محمد
    ای بارگاه تو بهشت آرزویم
    در روز محشر لحظه ای کن جستجویم
    دل بیقراری می کند در کنج سینه
    کرده هوای دیدن شهر مدینه
    هستی تو صاحب خانه و دل خانه ی توست
    شمعی و جبریل امین پروانه ی توست
    تو باغ گل من خار صحرای تو هستم
    من گر چه مستم مست زهرای تو هستم
    زیرا که باشد هستی عالم ز هستش
    زهرا که جای بو سه ات باشد به دستش
    زهرا که او را صاحب قرآن ستوده
    زهرا که دل از ساقی کوثر ربوده
    زهرا که در دستش کلید سرنوشت است
    زهرا که بوی سینه اش بوی بهشت است
    زهرا که در راه علی از پای ننشست
    در سن هجده سالگی بار سفر بست
    زهرا که درس عشق بر پروانه آموخت
    دور علی گردید تا سر تا بپا سوخت
    من ای مسیحا تا نفس در سینه دارم
    یا فاطمه یا فاطمه باشد شعارم


     


    فروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو عید آمد
    دو خورشید جهان افروز در دو صبحگاه آمد
    دو موسی از دو دریا یا دو یوسف از دو چاه آمد
    دو رهرو یا دو رهبر یا دو مشعل دار راه آمد
    دو شمع جمع بزم جان و رکن محکم ایمان
    دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان
    دو آدم خو دو یوسف رو دو موسی ید دو عیسی دم

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود


    زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود


    خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم


    جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود


    صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل


    سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود


    نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک


    یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود


    شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی


    به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود


    جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر


    «محمد» واپسین پیغمبر خورشید و
    باران بود


    سید ضیاء الدین شفیعی


     


    ***


    رسول نهضت بیداری زمان


    به پای خیز که دلها ز شوق آب شوند
    که ذره ها به طفیل تو آفتاب شوند
    بخوان به نام خدا «باسم ربک الاعلی»
    که لاله ها همه پیمانه گلاب شوند
    امین وحی و نبوت !«الا بذکر ا...»
    بخوان که با خبر از متن این کتاب شوند
    سمند صاعقه زین کن خدا نکرده مباد
    که بی  عدالتی و جهل همرکاب شوند
    رسول نهضت بیداری زمان !مگذار
    که پلکهای به هم بسته گرم خواب شوند
    شتاب کن، که روانهای تشنه ایمان
    رها ز پنجه تردید و اضطراب شوند
    به یک اشاره تو، برگهای پاییزی
    لطیف و تازه چون نیلوفران آب شوند
    بخوان حدیث محبت، که بردگان سیاه
    در این کویر، درخشان تر از شهاب شوند
    بگیر دست همه پابرهنگان زمین
    که این شکسته دلان مالک الرقاب شوند
    یتیم آمنه !اصحاب سر سپرده ت
    وطلایه دار ظفرمند انقلاب شوند
    سحر که آید «امن یجیب» می خوانند
    امیدوار دعاهای مستجاب شوند
    بگیر دست علی را که با امیر عرب
    مجاهدان همه پیروز و کامیاب شوند
    چه جای حیرت اگر یازده ستاره و ماه
    به جانشینی خورشید انتخاب شوند




                                              
     
    محمدجواد غفورزاده (شفق)


     


    ***


     


    ای تمام آفرینش خشتی از ایوان تو


    علم شرق و غرب عالم سطری از قرآن تو


    آسمانی ها زمینی ها همه مهمان تو


    گل کند جان مسیح از غنچه ی خندان تو


    خنده ی خورشید ها از گوهر دندان تو


    عقل ها مبهوت تو مجنون تو حیران تو


    آسمانی ها همه مرهون ارشاد توأند


    دستگیران جهان محتاج امداد توأند


    شهریاران بنده ی سلمان و مقداد توأند


    چار أمّ و هفت أب در خطّ اولاد توأند


    انبیا یکسر بشیر صبح میلاد توأند


    نورها بر قلبشان تابیده از فرقان تو


    انبیا یک کاروان تو کاروان سالارشان


    خوب رویان مشتری تو یوسف بازارشان


    خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان


    کلّ انسانها تویی تنها تویی غمخوارشان


    مسلمین در خواب غفلت خفته تو بیدارشان


    بی خبر از دشمنان عترت و قرآن تو


    تو سراپا جانِ جانِ امّتی امّت چو تن


    تن شود بی تاب اگر یک لحظه جان بیند مَحن


    با اهانت بر تو، امت شد چو بحری موج زن


    در خروش آمد بسی پیر و جوان و مرد و زن


    رهروان تو سزد مانند چوپان قَرَن


    بکشند دندانشان، چون بشکند دندان تو


    ای که کرده ذات معبودت حبیب خود خطاب


    ای فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب


    گر جسارت کرد بر تو ابلهی حیف از جواب


    تو به وسعت فوق اقیانوس و او کم از سراب


    با صدای سگ نگردد کم فروغ آفتاب


    می درخشد تا قیامت نور بی پایان تو


    از فروغ رحمتت لبریز ظرف عالم است


    چون تو قامت بر فرازی قامت گردون خم است


    لیله ی میلاد تو عید کمال آدم است


    خاصه در سالی که آن سال رسول اعظم است


    پایه ی توحید تو همچون کتاب محکم است


    ثبت گشته بر جبین آسمان عنوان تو


    چارده قرن است دنیا محو عدل و داد توست


    آه مظلومان عالم بانگی از فریاد توست


    بردگی محکوم تو آزادگی آزاد توست


    تا خداییّ خدا مُلک خدا آباد توست


    هفته ها و روزها و لحظه ها میلاد توست


    بسکه جوشد گوهر علم از یم عرفان تو


    تو بجای سیم و زر احسان و عدل اندوختی


    تو نگاه مرحمت حتی به دشمن دوختی


    تو برای خلق همچون شمع سوزان سوختی


    تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختی


    تو به جای اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختی


    می درخشد عَلَّمَ القرآن به الرّحمن تو


    آمدی ای تا ابد در سینه ها نور، آمدی


    آمدی ای موسی برگشته از طور، آمدی


    آمدی ای رایتت پیوسته منصور، آمدی


    آمدی ای ملک هستی از تو معمور، آمدی


    آمدی ای چشم بد از عارضت دور، آمدی


    خنده کن ای صبح مشتاقان لب خندان تو


    کیست تا مثل تو سلمان و ابوذر پرورد


    کیست تا مرد دو عالم همچو حیدر پرورد


    کیست تا در بوستان وحی، کوثر پرورد


    کیست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد


    یا چو زینب دختری در حدّ مادر پرورد


    ای امیرالمؤمنین پرورده ی دامان تو


    حکمت از اسلام ناب توست جاری بیشتر


    دانش از حکم و کتاب توست ساری بیشتر


    سرفرازان را به کویت خاکساری بیشتر


    از تو می خواهند جن و انس یاری بیشتر


    آنچه کل انبیا دارند داری بیشتر


    ای نبییّن میهمان سفره ی احسان تو


    عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست


    دو سپهر معرفت دو کفّه ی میزان ماست


    کلّ دین ما همانا عترت و قرآن ماست


    حفظ این دو با تو از روز ازل پیمان ماست


    پیروی زین دو امانت عزت و ایمان ماست


    کیست «میثم» مدح خوان عترت و قرآن تو

    با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی


     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...