«اشعار فاطمیه 2»
89/11/15 12:21 ع
آمد کنار بستر زهرا علی نشست
آهی کشید و آینه اش را نگاه کرد
خورشید آسمان ولایتِ ستاره ریخت
تا یک نگه به هال? اطراف ماه کرد
گفت : ان سیاه دل که به تو راه را گرفت
روی تُرا ، نه – روز علی را سیاه کرد
می گریم از غم
تو ز سوز جگر پدر
باید دعا کنی که
بمیرم دگر پدر
می سوختم ز آتش
هجرت که ناگهان
گشتم دوباره
شاهد قتل پسر پدر
در پشت در بناله
صدایم شدی بلند
آهی ز دل کشیدم
و گفتم پدر پدر
مادر نداشتم که
زدم فضه را صدا
در بین آن شکنج?
دیوا ر و در پدر
می خواستم دفاع
کنم از حق همسرم
دیدی چه کرد
قنفذ بیدادگر پدر
رُخسار خود نشان
علی هم نمی دهم
کز ماجرای کوچه
تو داری خبر پدر
بهر تو گریه می
کنم و بهر محسنم
خون می رود ز
سین? من تا سحر پدر
بر گو چه سازم
اشک امانم نمی دهد
دیگر بیا و
فاطمه ات را ببر پدر
ای ز دست و سینه
و بازوی تو حیدر، خجل!
هم غلاف تیغ، هم
مسمار در، هم در، خجل
با غروب آفتاب
طلعت نورانی ات
گشته ام سر تا
قدم از روی پیغمبر، خجل
هم صدف بشکست،
هم دردانه ات از دست رفت
سوختم بهر صدف،
گردیدم از گوهر، خجل
همسرم را پیش
چشم دخترم زینب زدند
مُردم از بس
گشتم از آن نازنین دختر، خجل
گاه گاهی مَرد
خجلت می کشد از همسرش
مثل من، هرگز
نگردد مردی از همسر، خجل
همسرم با چادر
خاکی به خانه باز گشت
از حسن گردیده
ام تا دامن محشر، خجل
خواست زینب را
بغل گیرد ولی ممکن نشد
مادر از دختر
خجل شد، دختر از مادر، خجل
باغ را آتش زدند
و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه
و از لال? پرپر، خجل
بانگ « یا فضّه
خذینی » تا به گوش خود شنید
از کنیز خویش
هم، شد فاتح خیبر، خجل
نظم « میثم »
شعله زد، بر جان اولاد علی
تا لب کوثر بود
از ساقی کوثر، خجل
نوحه (1)
شب ِ تشییع من
است
جان من، این بدن است
تن من در تب و
تاب
تن تو در کفن است
تا ابد چوب?
تابوت تو بر دوش من است
بانگ یا فضّه
خذینی تو، در گوش من است
یار تنهای علی
بی تو ای وای علی
وای از ماندن من!
آه از رفتن تو!
پشت در کُشت
مرا
« ابتا » گفتن تو
کوه صبرم ولی از
داغ تو، بی تاب شدم
آب بر پیکر تو
ریختم و آب شدم
یار تنهای
علی بی تو ای
وای علی
نوحه (2)
زینب، ای
یگانه یادگار مادر!
یاور
ولایت
افتخار مادر
تو امید
زهرایی زیب و زین
بابایی
ای عزیز مادر!
مثل مادر
خود در کنار
خانه
کن برای
بابا
گریه مخفیانه
ای مرا چراغ
دل! از پدر مشو غافل
ای عزیز مادر!
بعد من تو
دیگر مادر حسینی
تا کنار
گودال
یاور حسینی
کربلا شوی
تنها در میان دشمن ها
ای عزیز مادر!
سامریان زیر یک سقیفه نشستند
حرمت خورشید را به سایه شکستند
سوره توحید را درست نخواندند
کعبه حاجات را دخیل نبستند
سقف کسا را به زیر دود کشیدند
قفل در خانه را به زور شکستند
تکّه زمین مرا به حیله گرفتند
مردم یثرب نمک چشیده و پستند
کشتن هارون قوم نیّتشان بود
عابد گوساله اند، گاو پرستند
این که چنین پشت در به میخ کشیدند
چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند
چهل علف هرزه مثل چوب جهنّم
ریختند بر بهشت، خانه آدم
زمزم و کوثر به زیر پا جریان یافت
چشمه کوثر کجا و چشمه زمزم
خون که جاری شده به سینه ای در؟
دست که را بسته این تناب؟ چه محکم
حضرت مریم کجاست تا که ببیند
فضه خادم بود به فاطمه محرم
فاطمه یعنی شریک وحی الهی
فاطمه یعنی علی برادر خاتم
این که چنین پشت در به میخ کشیدند
چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند
هیچ یک از تیرها تیز نبودند
هیچ یک آماده ستیز نبود
در زده میشد ولی جواب نمی داد
یثربیان مثل سنگ نیز نبودند
آب نگشتند هر چه آه کشیدند
آینه بودند و گریه خیز نبودند
دست خدا مانده بود و بیعت مردم
چون همه دستهای تمیز نبودند
تا سخن از عیب و نقص سیرتشان شد
آینه های کساء عزیز نبودند
این که چنین پشت در به میخ کشیدند
چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند
شب زدگان راه را به ماه گرفتند
راه به بانوی بی گناه گرفتند
تهمت بی نسبتی به فاطمه بستند
داغ دل لاله را سیاه گرفتند
یاس بهشتی ندیده اند و از این روی
هر علف هرزه را گیاه گرفتند
صورت گوساله ای دوباره خدا شد
اهل محل باز اشتباه گرفتند
هیچ نگفتند، هیچ اهل تماشا
باغ فدک را به یک نگاه گرفتند
این که چنین پشت در به میخ کشیدند
چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند
آتش بی معرفت صعود ندارد
هیچ زمانی عدم ، وجود ندارد
دود دل است این که میرود به سماوات
سوختن آفتاب دود ندارد
دیدی اگر خم شده عجیب مپندار
خیم? عمر علی عمود ندارد
مهبط وحی است قلب فاطمه، زین پس
بال ملک منزل فرود ندارد
چون همه جای جهان قبال? زهراست
مقبره اش سنگ یادبود ندارد
این که چنین پشت در میخ کشیدند
چلّ? پیغمبر خداست، ندیدند
با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی