سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لحظات آخر عمر نبی مکرم (شعر رحلت حضرت محمد)


روح هستی در میان بستر است


لحظه های اخر پیغمبر است


گوشه ای گرم نیایش با خدا


می برد بالا علی دست دعا


اهل بیت خویش را با اشک و آه


در وداع آخرین دارد نگاه


گاه گوید با علی از غسل و قبر


درد دل با چاه و مظلومی و صبر


گاه گوید با حسن رازی مگو


گاه گوید با غم و درد و محن


غم مخور هستی من زهرای من


بعد من حامی دست حق شوی


اولین کس تو به من ملحق شوی


بعد من اجر رسالت هیزم است


هستی ام در آتش نا مردم است


آسمان را رنگ نیلی می زنند


بین کوچه بر تو سیلی می زنند


 


مدح خاتم پیغمبران


ای به جمع انبیا بالا نشین


حلقه اهل نبوت را نگین


خاتم تایید ادیان خدا


فتح باب عشق ختم المرسلین


از همه معشوقه ها معشوق تر


در میان عاشقان عاشق ترین


دلنوازی دلنوازی دلنواز


نازنینی نازنینی نازنین


یا محمد صاحب خلق عظیم


یا محمد رحمت اللعالمین


بر لبان تو تبسم دلربا


از زبان تو تکلم دل نشین


در سکوتت صد سخن حرف عمیق


در نگاهت نطقهای آتشین


می زنی خنده به روی بردگان


می شدی با مستمندان هم نشین


سنگفرش مرقد سرسبز تو


آسمان آبی عرش برین


می گذارد سر به خاک راه تو


تا رود معراج جبریل امین


هر که با پای دل امد سوی تو


شک ندارم می شود اهل یقین


تا ببینی خویش در آینه


می شوی محو امیرالمومنین


من کجا و مدح تو باید گذاشت


در کنار نام خوبت نقطه چین


حرف من این مصرع پایانی است


با نگاهت کن مسلمانم همین


 


هنگامه رنج
و غم و ماتم شده امشب


گریان،
زغمی دیده عالم شده امشب


آهنگ
سرشکم، که رسد بر لب مژگان


با این دل
سودا زده همدم شده امشب


پایان شب
آخر ماه صفر است این


یا آنکه
زنو ماه محرّم شده امشب


مهتاب، رخ
خویش نهان کرد زماتم


چون رحلت
پیغمبر خاتم شده امشب


از داغ جگر
سوز نبی سیّد ابرار


نخل قد
زهرا و علی خم شده امشب


شد کار
فلک، خون جگر خوردن از این غم


گردون، ز
محن با رخ درهم شده امشب


سیمای
جهان، غرقه خون دل «یاسر»


در سوگ
رسول اللّه اعظم شده امشب


(محمود
تاری «یاسر»)


 


 


نصیبم شد غمت الحمدللَّه


دلم شد محرمت الحمدللَّه


من و درماندگی صد شکر یارب


من و بیش و کمت الحمدللَّه


تبارم کوثر و از طیف نورم


سرشکم زمزمت الحمدللَّه


دلم در صیقل دستت جلا یافت


فتادم در یَمَت الحمدللَّه


تو را تا وسعت رب می‏پرستم


اگر می‏گویمت الحمدللَّه


تویی که ریشه هر ذوالمعالی


امیرالمؤمنین مولی الموالی


به دشت سینه‏ها اُلفت نشینم


که مدّاح امیرالمؤمنینم


گره بند قبای مرتضایم


پی یک رشته از حبل المتینم


اگر خواهی بسوزان یا که بردار


هر آنچه کشت کردی در زمینم


تملّک نیست حتی در حیاتم


تصرّف کن دلم را مستکینم


یمینی گم شده، اندر یسارم


یساری نیست گشته در یمینم


با تشکر از دوست خوبم محسن کزازی




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...