«تا عرش رفت مرثیه سرخ حنجرش»
89/10/16 5:53 ع
در تنگنای حادثه بر لب نوا گرفت
از بی قراریاش دل هر آشنا گرفت
با شوق پر کشیدن از این خاک بی فروغ
در بین گاهواره قنوت دعا گرفت
اعلام کرد تشنهی صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوی صدا گرفت
آنقدر اشک ریخت که خورشید تیره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
در آخرین وداع غریبانه اش پدر
او را به روی دست برای خدا گرفت
ناگاه یک سه شعبه سراسیمه سر رسید
ناباورانه فرصت یک بوسه را گرفت
تا عرش رفت مرثیهی سرخ حنجرش
جبریل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت
از شرم چشم های پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زیر عبا گرفت
شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حوالهی یک کربلا گرفت
نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]