سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی حکایت مرد یخ فروشی است . . .


 که وقتی از او پرسیدند همه را فروختی؟
گفت : نفروختم،
تمام شد.



و یک قطعه شعر زیبا


خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری


لحظه های کاغذی را،روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین،پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین،آسمانهای اجاری

رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی،جمعه های بی قراری



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :(زهرا .ز)::نظرات دیگران [ نظر]


    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...