«شهادت امام صادق (ع)»
90/6/30 7:54 ع
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینهها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همانکه غربتش از قبر خاکىاش پیداست
امام صادق شیعه سلاله زهراست
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همانکه فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مىگفت
براى مادرش از غربت وطن مىگفت
بخاک حجرهاش از سوز سینه مىغلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مىگفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْنربیع
دوانده در پىاش اندر مدینه ابنربیع
فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور مىکشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
------
ما اگر بر نام حیدر عاشقیم
شیعه ی درس امام صادقیم
شیعه ی اشکیم، اشک جعفری
اشک او کرده به دلها رهبری
اشک، یک درس امام صادق است
اشک، همواره مرام صادق است
گاه در سجده صفا می کرد او
اشک را خرج خدا می کرد او
گاه اندر خلوت شیدائیش
یاد می کرد از گل زهرائیش
آنکه می اید برای انتقام
آنکه صادق داده بر نامش سلام
گاه گریان گلی پژمرده بود
یاد آن رخسار سیلی خورده بود
گاه تا یک روضه خوان می دید او
شاعر شیرین زبان می دید او
امر می کرد تا عزا برپا شود
نهضت کرببلا احیا شود
گاه آتش می زدند آن خانه را
گاه می بردند صاحب خانه را
خاک کوچه شاهد غمهای اوست
یک سند از غربت شبهای اوست
------
ای چراغ دانشت گیتیفروز
تا قیامت پیشتاز علم روز
آفرینش را کتاب ناطقی
اهل بینش را امامِ صادقی
نور دانش از چراغ علم تو
لاله میروید ز باغ حلم تو
اهل دانش سائل کوی تواند
تشنهکامان لب جوی تواند
خضر در این آستان هویی شنید
بوعلی زین بوستان بویی شنید
قلب هستی شد منیر از این چراغ
بوبصیر آمد بصیر از این چراغ
مکتب فضلت مفضّل ساخته
شورها در اهل فضل انداخته
شعله در دست غلامت رام شد
صبح باطل از هشامت شام شد
آسمان معرفت خاکِ دَرت
سائل درس زُرارهپرورت
ای فروغت تافته در سینهها
روشن از تصویر تو آیینهها
تا تو هستی پیشوای مذهبم
ذکر حق آنی نیفتد از لبم
مذهبم را بر مذاهب برتری است
ایده و مشی و مرامم جعفری است
از تو دل دریای نور داور است
چون بِحار مجلسی پر گوهر است
شیعه باشد تا قیامت روسفید
کز تواش پیریست چون شیخ مفید
مشعل تقوا و دینداری ز توست
شیخ طوسی شیخ انصاری ز توست
گوهر بحرالعلوم از بحر توست
ابن شهر آشوبها از شهر توست
مکتبت شیخ بها میپرورد
سید طاووسها میپرورد
این شعار ما به هر بام و دریست
اهل عالم! مذهب ما جعفریست
------
بالب شد ز خون دل ایاغِ(1) حضرت صادق
دلم چون لاله مىسوزد ز داغ حضرت صادق
چو در خاک مدینه زائرش منزل کند از جان
به هر جا اشک مىگیرد سراغ حضرت صادق
در این شبها بود روشن، مزار بى رواق او
که باشد اشک مهدى چلچراغ حضرت صادق
خزان هرگز نمىگردد بهار دانش و بینش
از آن گلها که بشکفته به باغ حضرت صادق
معطر مىکند بوى دل آویزش فضاى جان
همان گلهاى علم باغ و راغ(2) حضرت صادق
نشسته در عزا موسىبن جعفر با دلى سوزان
زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق
ز شعر جانگدازت شعله خیزد «حافظى» زیرا
شد از خون جگر لبریز ایاغ حضرت صادق
-------
بنال ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند
اساتید جهان باید به سوک علم بنشینند
که در دانشگه هستی، بزرگ استاد را کشتند
به جرم پاسداری از حریم عترت و قرآن
رئیس مذهب و الگوی عدل و داد را کشتند
بجای اشک و خون دل، ببار ای آسمان زین غم
که نور دیدگان سید امجاد را کشتند
دریغ و درد کز بیداد منصور ستمگر
به جرم یاری دین مظهر امداد را کشتند
به جنّت مادرش زهرا پریشان کرده گیسو را
که بهر حفظ قرآن شافع میعاد را کشتند
من ژولیده میگویم ز نسل ساقی کوثر
امام جانشین و پنجمین اولاد را کشتند
--------------
لم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینهها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همان که غربتش از قبر خاکىاش پیداست
امام صادق شیعه سلاله زهراست
ز بس که کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مىگفت
براى مادرش از غربت وطن مىگفت
به خاک حجرهاش از سوز سینه مىغلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مىگفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن ربیع
دوانده در پىاش اندر مدینه ابن ربیع
فضاى شهر مدینه به یاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور مىکشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
---------
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیدهام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد
که آتش از در و دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانهام هجوم آورد
مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیتِ من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد
مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوکری ز ما «میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
-----------
اى مهر تو بهترین علایق
جانها به زیارت تو شایق
ما را نبود به جز خیالت
یارى خوش و همدمى موافق
بیمارى روح را دوا نیست
جز مهر تو اى طبیب حاذق
اى نور جمال کبریائى
اى نور تو زینت مشارق
روزی که دمید نور خلقت
رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو تبارک الله
فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهراست
اى زاده بهترین خلایق
بر تخت کمال و تاج عصمت
آخر که بود به جز تو لایق
تفسیر کمال ایزدى بود
گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى
بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهید، آخر
از حیله ناکسی منافق
از داغ تو شد جهان عزادار
زیرا به تو عالمى است عاشق
ماتم زدهایم و غم چو دریاست
دلها همه چون شکسته قایق
----------
رنج این روضه مرا سوزانده
که لعینی دل تو لرزانده
خانه ای را که ملک در آن است
دشمنت با شرری سوزانده
آن چنان سخت هجوم آوردند
که دهان همگی وا مانده
بسکه بی رحم تو را می بردند
کفشهایت دم در جا مانده
به جفا کاری و حرمت شکنی
دشمنت کینه به دل می رانده
بخدا سخت تر از این غم نیست
که عدو چشم تو را گریانده
بارالها تو نیار آن روزی
که شود حجت حق درمانده
دل من هم به تسلای غمت
پشت دیوار بقیع جامانده
--------
گوشه ای از حرای حجرهء خویش
نیمه شبها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیرلب با صدای بغض آلود
روضهء تلخ کوچه را می خواند
عاقبت در یکی از آن شبها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
پیرمرد قبیلهء ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
ناجوانمردهای بی انصاف
سن وسالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عباوعصا کجا بردید؟
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر وخُولی نبوده دوروبرت
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفتهء محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
---------
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
اگر تمام ملائک زگریه می مردند
به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود
حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
اگر چه آبروی خاندان آدم بود
شتاب مرکب و بند و تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش فراهم بود
مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
-----------
==========
===========
عشق را بـا خـون خـود کردی تـو معنـا ای شهیـد!
خـویـش را بـردی بـه اوج عـرش اعـلا ، ای شهید!
زنـدگی تسلیم تـو شد ، مــرگ خــالی از عــدم
زنـده تــر از تـو نمی بینـم بـه دنیــــا ای شهیـــــد!
در کـلاس عشـق تــو ، استــادهــا بنشستــه اند
کـــز تـو آمـوزنــد ســــرمشق الفبـــا، ای شهید!
نــور می پــاشی بسان مــاه بــــر قصر امـل
عشـق می نوشد ز تـو عــاشقترین ها ای شهید!
مـأمـن جــانْ پَـرورت ، ســـــرمنــزل مقصـــودها
حـــاصلی از بــاورت ، روح تـجلّا ای شهیـــــــــد!
عـــالمی حیـــران بـه شور و عشقبــــازی های تـو
گلشنـــی حسرت بـــه دیـدار تـو رعنـا، ای شهید!
جــز خــدا واقف نـشد بـــر اوج عـرفـان تــــو کس
چــونکه گشتـــه عـاشقت آخـر خـدا را ای شهیـد!
تیــغ هیبت مـــی زنـی انـدیــــشه ی فـرعُوْن را
بـا ید بیضائی ات ، مانند موسی(ع) ای شهید!
تـو عظیـم و اعظمـی ، عـاری ز نـقصان و عـــــدم
تــو شریف و اشرفی چون شاخ طوبی ای شهید!
موج موج از تــو سرازیــر است بــر رگهــای عـشق
شور سرمستی کـه در خــونست پیـدا ای شهید!
بــی تـــــو مـــی میـــــرد جـهان عزّت و امّیــدها
بـی تـو می خشکد گـل راز تـمنّـا ای شهید!
تـو مــراد و عــــارفــــی در گـــلسِــتان معـــرفت
جـلوه ی روح تو را خواهم تماشا ای شهیــــــد!
بـر تـهیـدستـــان ، نـگاهــــــی از حضور پـاک بـاد
چـشم یـاری دارد از عشق تو دادا ای شهید!
-------
بـــــه اســم صاف الله، اینم یــه حرف تازه
ایــنم ازین زمــــونه، یـــه قسمـــت و فرازِ
بـــازم نهیب فردا، به نامــردیِ دنیا
بازم نشونهای تا، بریم ســــــراغِ فــــــــردا
بازم یــه روح آزاد میـــونِ گــــــودِ جنگه
مدّعیا! کجایید؟ این قصرمون قشنگه
آی مؤمنایِ امروز، هنر به این چیزا نیست
که بینِ موجِ شیعه، نمرههامون بشه بیست
تـــــــو سرزمـینِ کُفرَم، یارِ حسینی داریــم
تو جمع تاریکِ وَهم، ما نورِ عینی داریم
وقتـــی غمــــت میگیره میونِ جمعِ بیدرد
وقتی که دیگه دنیا، برای میشه پوچ و سرد
میـــون خــــود پـــرستا کنـــار بت پرستا
کنـــارِ خــندههایِ عربده جویِ مَستا
اونجا که کلِعالم، طرد میکنه تورو، طـرد
میری تو اوجِ سجده، اینو میگن هنرمند
اون کسی که میگذَره، از تموم جـهــانـــش
اون که کنارش زدن هم زمون و زمانش
اون که فقط خدارو میبینه و میشنــــاسه
آی جوونای خوش تیپ! اونه که باکلاسه
هــــی بـــــزنین بالاتر، آستینارو همینه
تـــو کشورِ مسلمون، شیعهگری به اینه!
به اینه که بــــــدوزیم چشممونُ به عــــالم
بــه اینه که نباشه هیچی تو زندگیت کم!
یکی میون مال و خدا، خدارو میخـــــواد
یـــکی بدونِ زنجیر، دنبال شیطون مییاد
یـــکی تــــو شهـــرِ دینم دینُ نداره باور
یـــــکی تازه مسلمون مونده بدون، یاور
اینه تمومِ قصه ایـــن وضــــع و حالمونه
ایــــن وضـــــعِ این دلایِ کویر و کالمونه
نفسِ خرابتونُ با این چیزا پوشونـــدیـــن
با شیکیِ تـــمدن، با هرزگی . . . نموندین
تمدنی که کردین همه رو به اون ســـفارش
فراموشن صاحباش. حالا برین سراغش. . .
------